سلام
بهم
میگه من مامانم تو کیارشی!
این
بازی را تازگی ها خیلی دوست داره انجام بده!
بهش
میگم مامان من عروسک تامی بزرگ می خواهم! ( تازگی ها گیر داده اساسی که تامی بزرگ
می خواهد! )
با
متانت میگه برات می گیرم!
میگم
من ماکارونی می خواهم!
باز
با صبر میگه برات درست می کنم!
با
نق نق میگم من خوابم نمیاد! می خواهم شیطونی کنم!
با
لحن مادرانه ای میگه نه! الان وقت خوابه! وقت شیطونی که نیست!
بهش
میگم بیا پیش من منو بغل کن!
میاد
پیشم و با اون دست های کوچولو و لطیفش بغلم می کنه و موهامو ناز می کنه!
زیر
لب میگه من پیشتم! نترس! پیشتم تا بخوابی و اصلا هم تنهات نمی گذارم برم تو تخت
خودم بخوابم!
دلم
براش ضعف میره! یعنی بزرگ شدنش، مرد شدنش، پدر شدنش را می بینم؟!
می
بینم روزی را که با همین عشق و محبت بچه خودش را بغل کنه و موهاشو نوازش کنه؟ با
همین عشق خالص؟!
تا
چشم به هم زدم پسرکم 4 ساله شد! درسته تولدش 11 اسفنده ولی این بار که رفتیم
اصفهان دوتا تولد براش گرفتیم! یکی خونه مامان من و یکی خونه مامان بابایی!
تولد
خونه مامان فخری و دایی حامد
کادویی
که دایی حامد بهش داده ( کادو مامان فخری هم یک بلوز و 30 هزارتومن پول بود! )
تولد
خونه مامان سوسن و آقا جا ( کیارش به حاج آقا میگه آقا جا! )
کیارش
شمع تولدش را فوت می کنه!
کیارش
و کادوی تولدی که عمه سارا داد! ( کادوی مامان سوسن و آقا جا یک سرویس غذاخوری
چینی مخصوص کیارش خان و کادوی عمه فائزه هم یک تابلو خیلی بامزه و خوشگل بود! )
کادوی
عمه سارا را همون لحظه باز کرد و باهاش بازی کرد
و
در ادامه چند تا عکس گرچه بیات شده!
کیارش
که مرد عنکبوتی شده! ( هایپراستار )
زرافه
ای که با بادکنک ساختیم و خودش رنگش کرد
یک
عکس قدیمی از یک قرار وبلاگی
مردکوچولوی خوشتیپ من
پیوست:
ببخشید دیر به دیر میام!!! سرم یک کم شلوغه! یک کار جانبی را شروع کردم!