Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker خرداد 1387 - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 510498

  بازدید امروز : 1

  بازدید دیروز : 10

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

دلیل غیبتم

نویسنده:مادر کیارش::: چهارشنبه 87/3/29::: ساعت 9:36 صبح

سلام

اومدم یک پست کوچولو بگذارم و برم! اینم برای اینه که دوستان نگند کم لطف و کم پیدا شدم! راستش امتحان دارم! ( اینم از الطاف بی کران دانشکده است که ترم آخری یک درس برام مونده!!! ) و از اونجایی که هر روز استاد بی معرفتم برام پیغام می فرسته که بهش بگید بجنبه کاراشو بکنه و یاا... همین الان پاشو بیا اصفهان و بهش بگید از من انتظار نمره خوب نداشته باشه خیلی کارش عالی باشه من بهش 16 بیشتر نمی دم و ... و اعصاب منو به هم می ریزه و تمرکزمو می گیره خیلی عقبم! راستش می خواستم برای پست بعدی چند ماجرای جالب از کیارشم بنویسم ولی چون الان وقتشو ندارم می گذارم برای بعد امتحان! پس 3شنبه یا 4 شنبه منتظر یک پست باحال باشید!

راستی برام دعا کنید نمره ام خوب بشه بزنم تو ... بعضی ها!!!!!

پیوست: تو رو خدا می بینید شخصیت استادمو به جایی این که خودش باهام تماس بگیره یا نه حتی ایمیل برام بده چپ و راست به اینو اون پیغام میده خوب من شاید دوست ندارم بعضی از بچه های آزمایشگاه از وضعیتم با خبر بشند!



  • کلمات کلیدی :

  • معرفی کتاب + شیرین زبونی کیارش وروجکه

    نویسنده:مادر کیارش::: سه شنبه 87/3/21::: ساعت 4:8 عصر

    سلام به دوستان عزیز

    همون طور که قولش را دادم این بار می‌خوام یک پست شاد و خوب از شیرین زبونی‌های کیارش وروجکه بنویسم!

    اما اولش بگذارید بازم طبق قول قبلیم یک کتاب خوب و مفید معرفی کنم!

                   کودک از دو تا سه سالگی

    نام کتاب: کودک از دو تا سه سالگی

    نام نویسنده: هریت گریفی

    انتشارات: پیدایش

    من این کتاب را از نمایشگاه کتاب گرفتم! حجم زیادی نداره و تصاویرش رنگی و مفید است. کتاب دو قسمت میشه! ابتدا اطلاعاتی کلی درباره خصوصیات متداول در کودکان 2- 3 ساله می‌ده و بعد راه حلی کوتاه و مختصر و مفید ارائه می کنه! مشکلاتی از قبیل خواب، از پوشک گیری، بهانه‌گیری، استقلال و ... و در قسمت دوم کتاب خصوصیات کودکان را طبق دسته بندی 2ماهه نوشته و بازی‌ها و فعالیت‌های مناسب با این سن را معرفی کرده! مثل از 24-26 ماهگی و...

    خیلی جالبه که تو این کتاب نوشته اکثر کودکانی که در شروع سال سوم زندگی آموزش توالت رفتن می بینند تا آخر سال کاملاً آموزش می‌بینند و تمیز می‌مونند اما بچه‌هایی که زودتر و بدون آمادگی مجبور به یادگیری می‌شوند تا آخر سال چهارم مشکل دارند!!!!!!

    اما اخبار وروجکی!

    چه خبر؟!؟!؟!؟!

    این جمله تازگی شده جزء تکیه کلام‌های وروجک! هر تازه واردی که از در بیاد تو بهش سلام می‌کنه و میگه چه خبر؟!؟!؟!

    رفته سراغ کفش پدرش، بهش گفتم دست نزن این مال باباست! اشاره‌ای به کفش کرد و گفت: مال باباهه، می‌خواد بره ددر بپوشه! می‌خواد بره مهد! می‌خواد بره خاله! می‌خواد بره بغل!!!!!!! ( ربط این یکیشو نفهمیدم! )

    این قسمت و قسمت بعدیشو با عرض پوزش فراوان و با روم به دیفال می‌نویسم!

    در راستای ادب آموزی هر چه بیشتر پسرکم به همه چیز و همه کس از جمله موتور و ماشین سلام می‌کنه! تازگی‌ها بعد از عمل دفعشون یک سری احوال‌پرسی با جسم مذکور هم داریم!

    کیارش با صدای بلند: سلااااااااااااااام پی پی!!!!!!

    دیروز رفته بازم گلاب به روتون! از حجمش خودش هم جا خورده!!!! ( نمی‌دونم چرا دفعش بیشتر از بلعشه! از استخوان‌هاش مایه می‌گذاره؟!‌ )

    کیارش با تعجب: وای کردم! واااااااااای چه بزرجه! ( بزرگه!‌ ) اندازه دریلیه ( تریلی!!!!‌ )

    تو این مدت که مریض بود و اشتهاش به حد صفر رسیده بود، یکی از ترفندهایی که برای غذا دادنش به کار بردیم و بعد عواقبش گردنمون را گرفت نشون دادن عکس‌هاش تو کامپیوتر بود! می‌نشست و خودش با کلیدهای حرکتی عکس‌ها را عوض می‌کرد و هر دفعه هم می‌گفت: عکس بعدی! تو همه عکس‌هاش از عکس تولدش خیلی خوشش آمده بود! دیگه هر دفعه ما پای کامپیوتر می‌نشستیم می‌آمد به زور بلندمون می‌کرد و می‌گفت: عکس بعدی تبلد ( تولد ) بیاد!!!! یا مامان مریم چه ( چرا ) عکس بعدی تبلد نمیاد!!!!! خلاصه دیگه شب و رزومون شده تولد!!!!! چند روز پیش موقع خواب:

    من: کیارش بخواب

    کیارش: مامان مریم، تبلد بگیریم؟!

    من: تولد بگیریم چی کار کنیم؟!

    کیارش: شمع هوت ( فوت ) کنیم!

    من: شمع‌ها را کجا بگذاریم فوتش کنیم؟!

    کیارش: رو میز!!!!!

    بچه‌ام به یک شمع روی میز هم راضیه! تازگی‌ها هم که از صدقه سری دو*لت ما هر شب تولد داریم!!!!!!

    یا این‌که هر روز تو خونه راه میره با هیجان میگه: تبلده! تبله مامان مریم، بابا سعید، دایی حامد، عمو امیر، خاله شیما و....

    یا میاد پیشم و میگه: مامان بریم تبلد خاله شیما ماشین بگیریم بدیم به نی‌نی ( منظور خودشه!‌ )

    خلاصه این‌که دستم به دامنتون تولدی چیزی سراغ داشتید خبرمون کنید! قول میدیم کادوهای خوب خوب بیاریم!!!!!!

    من از قبل ازدواج از بچه‌هایی که قوه تخیلشون بالاست خوشم میومده! موقع بارداریم هم خیلی دوست داشتم بچه‌ام قوه تخیل خوبی داشته باشه! در همین راستا 2 روز پیش دم تخت:

    کیارش: موتور بخواب! ( و پتوشو خیلی با احتیاط کشیده روش ) دریلی ( تریلی ) تو نخواب، پاشو، می‌خواهیم بریم ددر!!!!!!

    حالا گفتم تخیلش بالا باشه اما نه در این حد:

    تازگی‌ها یک شخصیت جدید به فامیلمون اضافه شده! از یک ماه پیش هر روز بعد مهد درباره علی حرف می‌زد، از مربیش پرسیدم این علی کیه این‌قدر خاطرشو می‌خواد گفت ما اصلاً علی نداریم!!!!!!!!!!!!

    حالا دیگه هر روز و هر شب علی همه جا هست! جدیداً هم که شده دایی علی!!!!

    چند روز پیش تو خیابون پشت چراغ قرمز!

    کیارش با هیجان و فریاد: ماااااااشین دایی علی!

    من با کنجکاوی: اِ کوش؟

    کیارش با بی تفاوتی: رفت!!!!

    ظهر موقع خوردن ناهار!

    دهن منو باز کرده میگه: مامان به به خورد؟! پلو خورد؟! شش ( سس ) خورد؟! ماست خورد؟! و... تبلد خورد؟!؟!؟!؟!؟!؟! ( از معضلات تولد!‌ )

    کیارش شیر شده! هم چنان می‌غره و می‌ره!

    من: کیارش شیر چه رنگیه؟!

    کیارش: زرد! مثل نی‌نی ( خودش! ‌)

    گاهی رنگ‌ها را درست میگه گاهی اشتباه موندم تو رازش!

    کتاب می‌می‌نی الهی بد نبینی را خوندید؟! مامان می‌می‌نی میره بیرون و بعد که صدای داد می‌می‌نی را می‌شنوه با لباس و سر خیس آب میاد پیشش! چند روز پیش کیارش نشسته و داره این کتاب را خودش ورق می‌زنه و داستانشو برای خودش میگه!

    کیارش: می‌می‌نی دستش اوخ شده! مامان میاد از اَموم ( حموم‌ ) و .... بچه تو این سن فهمیده مامان می‌می‌نی اصلاً بیرون نرفته رفته بوده حموم اون وقت این آقای کشاورز چی فکر کرده این شعرو گفته؟!؟!؟! فکر کنم بچه‌های ایرانی را دست کم گرفته!!!

    از نمایشگاه کتاب براش پازل 9 تیکه‌ای گرفتم دفعه اول با کمک هم ساختیمش اما خودش 4 تیکه‌اش را درست سر جاش گذاشت!!!!

    1 شنبه دو هفته پیش رفتیم باغ هنرمندان تو خیابان فرصت! جای باحالیه! چند سالی هست پاتوقمونه!‌ اما زمین بازیش نرفته بودیم بیشتر می‌رفتیم رستوران گیاهیش که تو این فصل‌ بیشتر هنرمندها و بازیگران را میشه اونجا دید! یکیش این آقای محمد شیریه که ما هر بار رفتیم اونجا دیدیمش!!!! این بار رفتیم زمین بازیش خیلی بزرگ و خوب بود! برای قرار بد نیست به شرطی که تعطیلی نباشه!!!!! چون خیلی شلوغه!

    این هم چند تا عکس که همش مال قبل بیمارشه! می‌بینید چه قدر لاغره؟! بعد مریضیش که اسکلت شده!

    ( پشت سر جناب شیری در یکی از عکس ها پیداست!‏)

      



  • کلمات کلیدی :

  •    1   2      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com