Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker فروردین 1388 - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 510083

  بازدید امروز : 2

  بازدید دیروز : 12

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

ادامه گزارش عید ( سفرنامه یزد )

نویسنده:مادر کیارش::: دوشنبه 88/1/24::: ساعت 11:26 صبح

سلام

بدون مقدمه و تفصیل زیاد بریم سر ادامه عیدنامه مون چون این بار هم مثل پست قبل پر است از عکس!

ما روز یازدهم عید صبح از خونه مامان جونی به سمت یزد راه افتادیم. بابای عزیز از طرف اداره یک جای باصفا رزرو کرده بود که از شانس ما همه اتاق هاش هم خالی بود و کیارش برای خودش اون جا به راحتی آتیش سوزوند. عصر هم بعد از کمی استراحت رفتیم حمام خان و اونجا یک بستنی خوشمزه خوردیم و بعد رفتیم تکیه امیر چخماق و ساختمان قدیمی بانک شا هی.

کیارش در حمام خان

فردا صبحش هم رفتیم باغ دولت آباد. هوا یک کم ابری و سرد بود. هیچ وقت فکر نمی کردم کیارش این همه از جاهای تاریخی خوشش بیاد. کلی کیف کرد. خیلی هم با دقت به آثار تاریخی نگاه می کرد! کلا تو این سفر غیر از خواب شبش که از ذوقش حاضر به خواب نبود، خیلی پسر خوبی بود و اصلا اذیت نکرد. برای ناهار هم رفتیم رستوران زیتون که غذاش خیلی خوب بود.

کیارش جیگر در باغ دولت آباد

عصر هم رفتیم زندان اسکندریه و خانه لاری ها که من از خانه لاری ها خیلی خوشم آمد. عکس های قدیمی از ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه و ایران عهد قاجاریه را به نمایش گذاشته بودند. کیارش هم خیلی خوشش آمده بود. یک عیبی که به گردشگری یزد وارد بود با همه تمهیدات و کارهای خوبشون این بود که خیلی از مکان های تاریخی را داده بودند دست غرفه دارها اون ها هم چیزاشون را می فروختند. مثلا زندان اسکندریه که عملا بازار بود و ما هر جا را نگاه می کردیم کسی چیزی می فروخت که خدا را شکر خانه لاری ها خبری نبود و ما با حوصله همه جا را دیدیم.

کیارش در اتاق پنج دریه خانه لاری ها

صبح 13 به در برای این که در دل طبیعت باشیم رفتیم پارک و شهربازی که خوب نسبت به بازی های شهربازی های تهران یک کم بی هیجان و بی مزه بود. ولی کیارش با یک پسر آروم و مهربون یزدی دوست شد و اون جا کلی بازی کردند ( اصولا مردم یزد خیلی آروم و خونگرم هستند. به علت آرامشی که به شهر حکم فرماست و از استرس و اضطراب شهر تهران که مردمش را شدیدا منفعل کرده اون جا خبری نیست، مردم همیشه خندون و آرومند! خوب روی بچه ها هم اثر گذاشته! )

وروجک سوار بر ماشین

بعد هم رفتیم موزه آیینه و روشنایی که روبه روی اون پارک بود. فسقلی مامان عاشق طرح های روی کبریت ها شده بود و خیلی خوشش می آمد از شکل هاشون. قربونش برم مثل خودم از ابنیه و وسایل قدیمی و تاریخی خوشش میاد.

جیگر مامان در حال نگاه کردن به کبریت های قدیمی

برای ناهار روز 13 هم رفتیم هتل باغ مشیرالممالک که جای فوق العاده زیبا و باصفاییه. ناهار خوبی داشت و کلی خوردیم و بعد رفتیم تو باغ و روی تخت های باصفاش کنار آب نشستیم و چایی خوردیم و کیارش کلی بازی کرد. اون جا چند تا گربه از نژاد پرشین نگه داری می شد که فروشی هم بود و فوق العاده خوشگل بودند و با این که خواب بودند کیارش زمان زیادی را به نگاه کردن بهشون سپری کرد! من کلا با حیوون خانگی موافق نیستم وگرنه به خاطر عشق عزیز دلم یکی شونو می خریدیم!

عشق مامان زیر سایه خنک درخت های باغ

باغ مشیر الممالک از زاویه ای دیگر

فرداش هم کمی شیرینی خریدیم و برای ناهار رفتیم خونه یکی از دوستان بابایی که خیلی مهربون بودند و به ما لطف داشتند و کلی شرمنده مون کردند. عصر هم به سمت اصفهان راه افتادیم و صبح روز پانزدهم هم راهی تهران و خانه شدیم. عید خوبی بود و خوش گذشت و خاطرات قشنگی در کنار کیارش عزیزمون ثبت شد. از خدا می خوام قسمت کنه سال دیگه هم همه کنار هم نقش آفرین خاطرات زیباتری باشیم.

 

چند تا عکس متفرقه هم از سفر تو photo flick گذاشتم که نمی دونم چرا این سایت picturetrail مدتیه بازی در میاره و زیر نویس ها را نمیاره!!!!!! عکس ها مربوط به لابی هتل صفاییه، نماهایی دیگر از باغ زیبای مشیرالممالک، کیارش و طوطی های رستوران باغ مشیرالممالک، رستوران زیتون و محل اقامت ماست.

        



  • کلمات کلیدی :

  • اولین پست در بهار 88

    نویسنده:مادر کیارش::: دوشنبه 88/1/17::: ساعت 11:21 صبح

    سلام

    یک سلام بهاری در اولین پست سال 88! وای من عاشق بهارم، عاشق تازگی و نو شدن! عاشق شکوفه و جوانه های سبز براق! عاشق اون تمیزی و بوی نویی! امسال عید خوب و شروع خوبی داشتیم از خدا می خوام این شادی و حس سرزندگی نا آخرش باهامون بمونه!

                        

    یکی از شیرین ترین لحظات زندگیم لحظه تحویل ساله، وقتی همه کنار هم منتظر اون صدای توپ و بعد ناقاره هستیم ( گرچه امسال کانال 3 زد تو ذوقمون و توپ در نکرد ما هم سریع زدیم کانال 2 اقلا صدای ناقاره را بشنویم!!!! ) خدا را شکر می کنم امسال همه عزیزانم در کنارم بودند گرچه جای خالی پدر و محبت بی شائبه اش، بوسه هاش و عید مبارکیش و عیدی های لحظه تحویلش که همیشه برای ما بهترین بود خیلی خیلی خالیه!

                      

    بعد از سال تحویل و مراسمش سریع رفتیم برای دیدن از بابایی عزیزم! پارسال سال تحویل سر مزارش بودیم اما امسال به خاطر ساعت سال تحویل و خواب پسرک نشد و خوردیم به ترافیک ( گرچه باز بعد از ما ترافیک بدتر هم شد! ) باز جای خالی پدر و اون عکسی که با وقار و زیبایی لبخند می زنه و ما دیگه اون لبخند و صدای گرم را کنار خودمون نداریم! امسال وروجکم خونه پدربزرگش خیلی خیلی شیطونی کرد و کلی برای پدرجونش دلبری کرد با شیرین زبونی هاش!

                    

    بعد از اون هم رفتیم خونه حاج آقا که کیارش بهشون میگه آقاجا ( پدر بابایی! ) و کیارش کادوی تولدش را از عمه هاش گرفت! مرسی عمه سارا، مرسی عمه فائزه! کلی هم با ماهی های سر سفره بازی کرد و بهشون غذا داد!

                    

    امسال عید خیلی خوب بود، هر روز به دید و بازدید از خونه فامیلی گذشت! مهمونی های دسته جمعی و بگو و بخند و عیدی هایی که از همه گرفت! کلی تو همه مهمونی ها آتیش سوزوند و دلبری کرد! با پسر دختر خاله هام کلی بازی کرد و خوش گذروند! کلی در کنار خاله شیما و دایی حامد و رضا خندید و لحظات شادی داشت! ممنون از همه به خاطر محبت هاشون!

    خونه دایی بزرگه و کیارش و سفره هفت سین زن دایی

    خونه دایی کوچیکم که برای شام دعوت بودیم و کلی زحمت کشیده بودند

    خونه خاله کوچیکم مادر خاله شیما

    متاسفانه خونه خاله بزرگه عکس تکی نداشت که بگذارم! قبل از عید مامان جونی و دایی حامد رفته بودند کیش و برای کیارش کلی سوغاتی و البته کادوی تولد آورده بودند! کادوی تولد عبارت بود از یک کت بهاره خیلی خوشگل و یک کفش خیلی شیک و سوغاتی ها سری ماشین های ساختمانی که کیارش عاشقشونه و یک بلوز بافتنی و یک عالم بادکنک و کلی شکلات و پاستیل! مامان جونی، دایی حامد دستتون درد نکنه! چون یادم رفت از کل سوغاتی ها عکس بگذارم عکس تک تکشون را می گذارم!

    کیارش با کت سوغاتی

    کیارش خوشتیپ وکفش شیکش

    گل مامان و سری ماشین های ساختمانیش

    در آخر هم چند تا عکس متفرقه گذاشتم که نمی دونم چرا بازی در آورد و زیر نویس ها را نمی آورد! چند تا عکس مربوط به پارک بادی اصفهان و ماشین سواری کیارش که کلی عشق کرد و با این که اولین بارش بود خیلی ماهرانه و بدون کمک رانندگی می کرد! تازه فسقلی با یک دختر 5-6 ساله کورس هم می گذاشت!!!!!!!!! و عکس از امیر محمد و کیارش در کنار هم و یک عکس هم از کیارش و باباکنکش!!! ( بادکنکش! ) که سوغاتیه و میشه باهاش شکل درست کرد!

        

    منتظر ادامه پست نوروزی ما باشید...


  • کلمات کلیدی :

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com