Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker شهریور 1386 - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 510097

  بازدید امروز : 16

  بازدید دیروز : 12

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

ظهور بعد از غیبت کبری!!!!!

نویسنده:مادر کیارش::: دوشنبه 86/6/12::: ساعت 7:32 عصر

( این پست را دیروز نوشتم اما چون تب کیارش بالا رفت و بی قراری کرد فرصت نکردم بفرستمش! )

سلام

عزیزکم، پسرک شیرینم 18 ماهگیت مبارک

18 ماه از اون روز آفتابی اواسط اسفند ماه می گذره که تو ما را با دلواپسی و التهاب کشوندی بیمارستان و یک پسر شیطون و شیرین با لبخندهای جادویی به دنیا آمد! عزیزکم 18 ماه از روزی که قدم به زندگی ما گذاشتی می‌گذره و از اون روز لحظه لحظه‌های زندگی ما را آکنده از شگفتی و تازگی کردی! شیرین مامان هر روز که از خواب بیدار میشی منتظر یک کار تازه هستیم و می‌دونیم با اون پاهای کوچیکت عجله زیادی برای رفتن و آموختن و تجربه کردن داری... بله پسرکم 18 ماه از اون روز می‌گذره و ما هجدهمین ماهگردت را با یک واکسن دردآور که با شجاعت تحملش کردی جشن گرفتیم!!!!‌ این‌قدر خوش اخلاق و مظلومی که حتی مسئول زدن واکسن تعجب کرد که چرا گریه نکردی و بعد از زدن واکسن حواست به کلید کشوش بود!!!!!! عزیزکم الان که دارم می‌نویسم تو مظلومانه خوابیدی و من خدا را شاکرم که 18 ماه پیش در روز 11 اسفند 1384 ما را مورد لطف قرار داد و تو پسر قشنگم و مایه امید و عشق مضاعف ما را به ما هدیه داد...

خوب اول عذر می خوام بابت تاخیر طولانی مدتم، راستش دیگه دانشگاه نمی‌رم ( البته تا آخر تابستان ) و کامپیوتر خونه هم خراب شده و به خاطر مشغله زیاد دیگه طرفش هم نرفته بودم! درسته که غیبتم کبری شده بود اما کلی اتفاق جالب افتاده! اول از همه 5 شنبه دو هفته قبل خانواده بابایی آمدند تهران بعد جمعه همه با هم رفتین شمال ( البته مسافرتمون یک دفعه‌ای جور شد! ) همون ویلای قبلی تو آرام شهر، کیارش بهش کلی خوش گذشت. اول یک کم از آب می‌ترسید و حاضر نبود بیاد تو آب اما بعد که یک کم با سطل وبیلچه‌اش شن بازی کرد خوشش آمد و داوطلبانه آمد تو آب و بعد این قدر موند که هوا سرد شد و دندون‌هاش به هم می‌خورد و بازم حاضر نبود بیاد بیرون! با کلی گریه آوردیمش بیرون و با کلی غصه دیدیم تویوپش که مثل قو بود و جای دوتا پا داشت پاره شده و دفعه بعد کیارش نمی‌تونه ازش استفاده کنه! اما فرداش که با بابا و عموش رفتند تو آب یک آقا پسر دیگه آقایی کرد و تویوپشو بهش داد و بعد 2 ساعت بازی در دریا بالاخره رضایت داد بیاد بیرون و بعدش به خاطر خستگی ناشی از شنا!!!! 3 ساعت خوابید و تمام مدت حضور ما در جنگل خواب بود! کیارش خان تازگی‌ها به هر جانور زنده‌ای می‌گه هاپو!!! و با هیجان هاپ هاپ براش می‌کنه! از موش و گربه گرفته تا شترمرغ و اسب!!!! و وقتی بهش بگیم این که ها1و نیست و برای مثال شترمرغه بت تعصب بلندتر هاپ هاپ می‌کنه! بعد از برگشتن از سفر شمال هنوز خستگی‌مون کامل برطرف نشده بود که روز عید عروسی دخترخاله بابایی بود! کلی خوش گذشت و مامانی با کیارش رقصید! تمام مدت کیارش باباییشو مجبور می‌کرد ببردش پیش گروه ارکستر تا بهتر رقص نور و لیزر را ببینه و بتونه با حباب هایی که دستگاه حباب‌ساز درست می‌کرد بازی کنه! پسرم تو عروسی خیلی آقا بود، زیاد اذیت نکرد ولی به خاطر شلوغی همش می‌خواست بغلش کنیم! شامش را هم مثل یک جنتلمن خورد و همین که توی ماشین نشستیم از خستگی خوابش برد! پنج شنبه عصر هم با خانواده خاله و دایی بابایی رفتیم دربند و کلی آلوترش و شاتوت و لواشک و... خوردیم!!! جاتون خالی... ( وقایع را خلاصه تعریف کردم وگرنه خیلی زیاد می‌شد )

حالا نوبتی هم که باشه نوبت کارهای جدید کیارشه:

یک کار جدید یاد گرفته که من خیلی ضعف می‌کنم براش، یک عروسک هاپو داره که بهش هم میگیم هاپویی ( همون سگ خاکستری رنگ )، بعد بعضی اوقات وقتی صداش می‌زنم برای غذا هاپویی را هم میاره و کنار خودش می‌نشونه و با دستاش مثلاً غذا دهانش می‌گذاره!!!! ( دور دهان هاپویی بیچاره کثیف شده! )

ناخن گرفتنش با باباییه، چون از بابایی حرف‌شنوی داره اما اگه من بخوام ناخن‌هاشو بگیرم شیطنت می‌کنه. هفته قبل باباییش گفت " کیارش ناخن‌هات خیلی بلند شده باید کوتاهش کنیم" یک دفعه قندعسل دویده از میز من ناخن گیر من را برداشته و با دقت تمام سعی داره ناخن‌های پاشو بگیره!

کیارش تازگی‌ها یاد گرفته دیگه به شیر ( از هر نوعیش ) نمیگه آبو و یاد گرفته بگه " شی " ( در رابطه با شیر دادنش تازگی‌ها یادش دادم دیگه شب‌ها شیر نخوره و گاهی برای خوردن آب بیدار میشه و آب می‌خواد، البته هنوز هم کنار خودمون می‌خوابه اما خوب خیلی راحت‌تر شدم! )

کیارش وقتی از حمام میاد برای این‌ که گوش‌هاشو خشک کنم با گوش‌پاکن‌های حفاظ‌‌‌دار گوش‌هاشو پاک می‌کنم، جدیداً اصرار داره خودش گوش‌هاشو پاک کنه و با چنان مهارت و دقتی این کار را می‌کنه که جای هیچ اعتراضی باقی نمی‌مونه!

الان چند ماهه یادش دادم وقتی از بیرون میاد خونه باید دستشو بشوره، حالا یاد گرفته وقتی صابون را می‌زنم به دستش قشنگ دست‌هاشو به هم می‌ماله و بعد می‌گیره زیر آب!!!!

از کارهایی که جدید یاد گرفته و هم خوبه و هم بد اندختن زباله تو سطل آشپزخونه است! گل پسر هر زباله‌ای می‌بینه تند می‌بره می‌اندازه تو سطل اما حالا نگرانیم اینه که اگه چیزی گم شد باید حتماً یک نگاهی هم به سطل بیاندازم و اصولاً سطل بدون بازرسی خارج نشه!

روی میز ناهارخوری یک جعبه سوهان داریم که دوست بابایی برامون سوغاتی آورده، شیطون بلا با مهارت هر چه تمام‌تر صندلی را می‌کشه عقب و میره روش در جعبه را بر می‌داره سوهانشو می‌خوره و درشو می‌بنده و میاد پایین! (‌ خدا را شکر کیارش به نظم خیلی اهمیت میده! )

کیارش یاد گرفته حفاظ سه‌چرخه‌اش را بزنه عقب و سوارش بشه ولی پاهاش به پدالش نمی‌رسه برای همین با پاهاش روی زمین هل می‌ده تا بتونه بره جلو!!!

اینم عکس های کیارش:

             

پیوست: یک قرار وبلاگیه دیگه داریم! یک شنبه ساعت 6 عصر، دنیای بازی، خیابان شریعتی بعد پل صدر! اگه دوست داشتید با باباها تشریف بیارید!

پیوست:

بعد از نوشتن مطالب بالا بازم طبق معمول کامپیوتر خراب شد و دیگه درست نشد!!!! الانم که می بینید دارم آپ می کنم آمدم یک کافی نت برای ثبت نام دانشگاه!!!!

با تاخیر عکس های قرار وبلاگی را می گذارم! از دیدن تمام اون هایی که بودند خوشحال شدم کسانی که برای اولین بار دیدمشون و کسانی که قبلاً دیده بودم و باز سعادتی شد که ببینمشون! و جای تمام اون هایی هم که نبودند خالی! کیارش کلی شیطونی کرد و یک دقیقه نایستاد تا با بقیه عکس بگیره و در آخر بچه ها فقط به عشق خوردن شکوفه کنار هم نشستن! رادین و کیارش کلی با هم دوست شدند و با هم حرف می زدند اما ما که نفهمیدیم چی گفتند!

           



  • کلمات کلیدی :

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com