سلام
فکر کنم یک ماه نبودم! کل ماه رمضون! گرچه کسی هم دلش برامون تنگ نمیشه و سراغی ازمون نمی گیره! البته کم کاری از منم هست اونم به خاطر سرعت پایین اینترنت دیل آپه و این که نتونستیم ای دی اس ال بگیریم چون منطقه ما مدت هاست که خطوطش پر شده و خبری هم از اضافه شدن خطوط نیست! به هر حال، ماه رمضان و عید سعید و مبارکش گذشت و ما در خدمتتان هستیم با کلی عکس!
راستش ماه رمضون پر بود از خاطرات خوب و افطاری دادن و سفر مامان جون و عمه های کیارش به تهران و سفره امام حسن و بعد سفر خاله من و بعد هم سفر ما به اصفهان و اون جا هم کلی مهمونی و گردش!
کیارش خیلی بامزه شده، یک حرف هایی می زنه آدم توش می مونه! تازگی ها به بازی های تخیلی خیلی علاقه مند شده! بچه ام مثل خودم قوه تخیلش بالاست! از یک جنبه هایی خوبه از یک جنبه هایی نه! توی این کشور داشتن قوه تخیل بالا زیاد هم به درد نمی خوره! بگذریم! منظور از بازی های تخیلی بازی های فکری نیست! منظور بازی هایی خیالی و شبیه پانتومیمه! مثلا به طور خیالی آشپزی می کنه، دکتر میشه، راننده میشه، پلیس میشه و ... چند وقت قبل هم دستش را گرفته بود روی شونه اش و با خودش بلند بلند حرف می زد، دقت که کردم دیدم داره میگه: باباکنک ( بادکنک ) باباکنک می فروشیم!!!!!!!!!!!!!!
من موندم چه جوری به ذهنش رسیده بادکنک فروش بشه! کلی ازش فیلم گرفتم ولی حیف که سرعت پایینه و نمیشه فیلم گذاشت! جالبه که فقط بادکنک های خاکستری و زردش را هم می فروخت!!! رنگی هاش مخصوصا صورتی و آبی و قرمزش مال خودش بود!!!!!
به نقاشی و لگو هم تازگی ها علاقه بیشتری نشون میده! این برج بزرگ را خودش به تنهایی ساخته بعدش هم میاد میگه مامان بیا از من و برج میلادم عکس بگیر!!! نیم وجبی برج میلادش منو کشته! البته مهندس ما سرعت عملش از مهندسین شهرداری خیلی خیلی بیشتره!
فکر می کنید این جا داره چه کاری می کنه؟
تلویزیون می بینه؟ درست حدس زدید! حالا اگه تونستید چه چیزی را با این علاقه و دقت تماشا می کنه؟ تام و جری؟ نه! پلنگ صورتی؟ نه! گارفیلد؟ نه! ... نه!!!!!! داره فیلم آموزشی مخصوص ماشین ریو را نگاه می کنه!!!!!!!!!! 3 بار با دقت نگاه کرد و عصر که باباش آمد خونه خیلی با دقت و حوصله آموزه هاشو به پدرش منتقل کرد مبادا باباش ندونه با ماشینش چه جوری برخورد کنه!
چون پسر خوبی بود پدرش براش ماشین آتش نشانی خرید! عاشقش شد! هی هم راه میره و به جای صدای آژیر میگه آتش نشانی، آتش نشانی، ...
برای نیمه ماه رمضان مامان جون کیارش و عمه هاش امدند تهران و با هم رفتیم سفره امام حسن! چه کرد اونجا از شیطنت! ولی خیلی بهش خوش گذشت، مخصوصا در کنار عمه فائزه چون یک ماه و نیمی می شد که ندیده بود عمه هاشو!
هفته سوم همه خاله کوچیک من و خاله شیما ( دخترخاله من که کیارش بهش میگه خاله ) آمدند تهران و بعد باهاشون برگشتیم اصفهان! دو ماه بود اصفهان نرفته بودیم و کلی دلمون برای همه تنگ شده بود! شنبه اول برای افطاری خونه پدر خانوم پسرداییم دعوت بودیم که کلی مفصل بود و کیارش هم با امیرمحمد و پیام ( پسرهای دخترخاله های من ) کلی بازی کرد و بهش خیلی خیلی خوش گذشت!
دوشنبه عصر هم با فامیل رفتیم پارک که کیارش لباس پلیسی که مامان جون و دایی حامد در سفر مشهدشون همراه با یک شلوار کتونی خیلی خوشگل و یک صندل براش سوغاتی اورده بودند، پوشید! از وقتی رسید اصفهان ذوق دوشنبه را داشت که بریم پارک و لباس پلیس را بپوشه! کلی هم احساس پلیس شدن بهش دست داده بود و برای همه سوت می زد و پشت چراغ قرمز نگهشون می داشت!
کیارش به تنیس علاقه داره، این راکت را داییش بهش هدیه داده، این راکت جونیور مال خودش بوده که حالا به کیارش داده است!
عصر با دایی حامد می رفتند تو حیاط و داییش براش توپ می انداخت و اون می زد! بامزه بود که ضربه هاش را هم تقریبا درست می زد
روز پنج شنبه هم خونه دایی من دعوت بودیم برای افطاری که اونم مهمونی خیلی بزرگ و خوب و مجللی بود! زن دایی هنرمندم فقط 25 نوع دسر و پیش غذا درست کرده بود که ما اصلا نمی دونستیم کدوم را بخوریم! اونجا هم کیارش خیلی با بچه ها بازی کرد و دیگه اتیشی نبود که نسوزونه!
برای شب عید خونه پدربزرگ کیارش بودیم و عمه کیارش لطف کرد یک بلوز بافتنی که خودش براش بافته بود را بهش داد! کیارش این قدر خوشش آمده بود که از تنش در نمیاوردش!
ناهار عید را هم خونه مامان بودیم و بعد از اون به سمت تهران برگشتیم! خوب این بود خلاصه یک ماه ما!!!!! به همین سادگی به همین خوشمزگی!