Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker اسفند 1386 - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 510523

  بازدید امروز : 0

  بازدید دیروز : 26

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

پسر 2 ساله ما

نویسنده:مادر کیارش::: چهارشنبه 86/12/22::: ساعت 5:2 عصر

سلام

کیارش ما 2 سالش تموم شد و وارد سومین سال زندگیش شد! شاید گذر از مرز 2 سالگی باعث اتفاقات خارق العاده ای نشد اما من احساس می کنم کیارش به مرور داره یک پسر بزرگ باهوش میشه!

                                

                                                 گل همیشه بهار مامان

پسر 2 ساله ما پر از محبت و ایثاره! اون اگه ببینه چیزی داره می خوره که خیلی کمه و پدرش هم دوست داره تیکه آخر را دهن پدرش می گذاره!

پسر 2 ساله ما دیگه شب ها به طور کامل و مستقل تو اتاق خودش می خوابه و در اکثر شب ها هم نیمه شب بیدار نمیشه تا حضور مامانشو خواستار بشه!

پسر 2 ساله ما هنوز نمی تونه خوب حرف بزنه، گرچه منظورشو کامل می رسونه اما تخصص پسر 2 ساله ما تو یادگیری لغاتیه که زیاد به درد نمی خوره! مثل قارچ، عطر، دوباره و خُب ( عجیبه که خوب را نمیگه! )

پسر 2 ساله ما 3 هفته است که داره یاد می گیره جیششو بگه گرچه اوایل اصلاً نمی گفت و به شدت می ترسید که جیش کنه اما الان چند روزیه که جیششو میگه و کم کم داره شماره دوش را هم میگه!

پسر 2 ساله ما به شدت منظمه، گرچه خیلی کنجکاوه و سر جاهایی میره و دست به چیزهایی می زنه که عقل جن هم بهش نمی رسه اما در مسائل شخصیش خیلی منظم و حساسه! اسباب بازی هاشو خودش باید جمع کنه، در شیشه شو باید حتماً ببنده، وقتی شلوارشو پاش می کنی باید مواظب باشی حتماً مرتب باشه وگرنه اعتراض می کنه، آستین بلوزش بالا بره خودش را می کشه و...

پسر 2 ساله ما تازگی ها به شدت شیطون شده، نه این که قبلاً نبود ولی الان بیشتر شده!!!! دیگه چیزی از دستش در امان نیست، دسترسی کامل به تمام کشوها و کمد ها داره و اگه دستش به چیزی نرسه سر ایکی ثانیه چیزی پیدا می کنه تا بتونه ازش بالا بره و به خواسته اش برسه! همین دیروز در عرض یک ثانیه دیدم راهرو را کاملاً آب برداشته چون پسر کوچولوی ما رفته بود سر شیر توالت و تا آخر باز کرده و داشت از دیدن فوران آب لذت می برد!!!!!!

پسر دو ساله ما الان 1 ماهه که به مهد کودک میره و گرچه گاهی صبح ها بی تابی می کنه ولی هم من و هم خودش از مهدش راضی هستیم! مخصوصاً که یک دوست خوب پیدا کرده به نام بهار که از خودش بزرگتره و خیلی هواشو داره! ( ببینید چه مامانه روشن فکری شدم!!! )

پسر 2 ساله ما حالا که می خوام از شیر بگیرمش بیشتر بهونه اش را می گیره، گرچه الان ماه هاست که به روزی یک بار تقلیل یافته ولی از اونجایی که با برنامه از پوشک گیریش تداخل داره و ممکنه لجبازی بکنه و در روحیه اش اثر داشته باشه برنامه خداحافظی کامل را گذاشتیم برای ایام عید!

پسر 2 ساله ما تازگی ها استعداد عجیبی در نخوردن غذاهایی پیدا کرده که دوست نداره، اگر هم نخواد دل ما را بشکنه لقمه را گوشه دهنش می گذاره و به جرات تا 1 ساعت بعد نگه می داره و بعد سالم تحویل میده!

پسر 2 ساله ما الان خیلی احساس استقلال می کنه! وقتی میریم بیرون گاهی دست منو ول می کنه و خودش به تنهایی مسیر را پیدا می کنه! تو شهروند یا سپه خودش باید چرخ را هل بده ( دیگه بزرگتر از اونی شده که توش بشینه! ) خودش صبحانه شو انتخاب می کنه و دیگه بی تفاوت از کنار ویترین مغازه ها یا سوپری ها رد نمیشه!

پسر 2 ساله ما دنیایی از جذابیت شده که هر لحظه اش آدم را بیشتر در لذت داشتنش غرق می کنه و مجبورت می کنه برای این همه عشق و نعمت خدا را شکر کنی! شب ها بیایی بالای سرش تا صدای نفس کشیدن آروم و قیافه معصومش را ببینی و گرمای عشق پرت کنه! وقتی اشک تو چشم هاش جمع میشه و با مظلومیت لب ورمی چینه دلت بگیره و تمام خطاهاشو ببخشی! وقتی با دست های کوچیکش نازت کنه و یا وقتی خسته ای بیاد و آروم با دست های کوچولوش شونه هاتو ماساژ بده تو غرق خوشبختی بشی!

خدایا برای نعمتی به این عظیمی و بکری شکرت...

پیوست 1: شنبه 11 اسفند که روز تولد کیارش بود دختر عمه من یک مراسم بله برون کوچیک داشت ( چون عموم که از آمریکا آمده بودند 14 برمیگشتند و می خواستند حضور داشته باشند! ) همه مهمون ها تولد کیارش را بهش تبریک گفتند و عروس و داماد یک عکس اختصاصی باهاش انداختند! من و کیارش برای خاله محجوبه و آقا پژمان زندگی شاد و پر سعادتی را آرزو می کنیم!

                              

                                     کیارش و نرگس مهربون که خیلی هوا کیارش را داره       

                                    

                                           خوشگل پسرم در روز تولدش

                                   

                                    وروجکم و نرگس دختر عموی ماماندر جشن خاله محجوبه   

پیوست 2: کیارش 2 روز قبل تولدش شروع به سرفه و آبریزش بینی کرد، روز بعد تولدش بردیمش پیش دکتر سابقش تو اصفهان. از 2 هفته قبلش کیارش چون گوش درد داشت دکتر ناطقیان بهش کوآموکسی کلاو و کتوتیفن داد! وقتی اصفهان بردیمش دکتر و دکترش پرونده اش را دید که مال خرداد بوده اخمی کرد و خیلی باهامون بد برخورد کرد! آمدم براش توضیح بدم که 2 هفته پیش گوش درد داشته و این دواها را خورده ولی با دعوا گفت بیماری الانشو بگو و بعدش درباره وزنش گفت که چون زیر نظر من نبوده به من ربطی نداره، هر چی براش توضیح دادم ما الان ساکن تهرانیم و دکترش تهرانه و الان آمدیم مسافرت به خرجش نرفت سر 5 دقیقه یک نسخه نوشت و داد دستمون و نفر بعدی را صدا زد این در حالی بود که ما 1 ساعت معطل شده بودیم!!!! خیلی عصبانی شدم و عصبانی تر شدم وقتی دیدم دوباره همون دواها را داده که کیارش تا 2 روز قبلش داشته می خورده!!!!!!!!!!!!! چه قدر بعضی دکترها بی وجدان هستند! من نمی دونم چون دکتر شدند حق توهین به همه را دارند خوب تو اگه درس خوندی ما هم خوندیم! خنگ که نیستیم! چه قدر باید یک دکتر مملکت تنگ نظر باشه که چون ما الان مریضش نیستیم و تهران دکتر دیگری می ریم باهامون این برخورد را داشته باشه! ازش بدم آمد و از خودم بیشتر که سرش رفتم!!!!!!

پیوست 3: امروز صبح با مژگان جون و آندیا خوشگله رفتیم آتلیه خاله مونا! دو تا وروجک ها دیوانه مون کردند! وقتی نوبتشون بود حاضر نبودند عکس بندازند ولی نوبت اون یکی که می رسید می رفتند وسط صحنه! تازه آخرش این قدر لجبازی کردند و بداخلاقی کردند که یادمون رفت عکس دو نفری هم بندازند! ولی بعدش این قدر برای خاله مونا خندیدند که نگو!!! فقط جلو دوربین اخم می کردند! خاله مژگان مهربون هم لطف کردند یک هواپیما قشنگ کادو دادند! دستشون درد نکنه! کیارشم این قدر شیطونی کرد که تا نشستیم تو تاکسی خوابش برد!



  • کلمات کلیدی :

  • عسلم تولدت مبارک

    نویسنده:مادر کیارش::: شنبه 86/12/11::: ساعت 9:54 صبح

    سلام پسرکم

                        دومین سالگرد تولدت مبارک

    دو سال می گذره از اول پنج شنبه آفتابی پرالتهاب که من و پدرت خودمون را سر 5 دقیقه به بیمارستان رسوندیم! 2 سال می گذره از اون روزی که من تو ریکاوری بین خواب و بیداری دست و پا می زدم تا از سلامتت مطمئن بشم! دو سال می گذره از وقتی که منو به اتاق آوردن و من اولین نفری که دیدم پدرت بود و اولین نفری که صورتم را بوسید پدرم بود! و 2 سال می گذره از اون روزی که یک کوچولوی پرموی قد بلند با دست و پای چروکیده را گذاشتن کنارم و گفتند این همون کیارشته و من هیچ وقت این اولین نگاه را یادم نمیره! تو شاید اونی نبودی که من تصور می کردم و البته من هیچ وقت قبل از آمدنت تصور واضحی ازت نداشتم ولی به همون شیطنتی بودی که انتظارش را داشتم! و خدا را شکر می کنم که دعاهام برآورده شد وخدا یک پسر سالم و خوش اخلاق و باهوش و شیطون بهم داد، یک پسر چشم مشکی دندون موشی! عزیزکم دو سال می گذره و من و تو باهم و پا به پای هم این لحظات را زندگی کردیم و بزرگ شدیم! ما با هم زردی و درل درد را پشت سر گذاشتیم، با هم شب ها را تا صبح بیدار بودیم و با هم اولین دندان را در آوردیم و با هم اولین قدم را برداشتیم و دعا می کنم با هم باز لحظات خوب بیشتری را پشت سر بگذاریم و باز دوست داشته باشی که در لحظات بزرگ شدنت پا به پا در کنارت باشم! عزیزکم تو به من حس مادر شدن را بخشیدی! باعث شدی در 22 سالگی اسم مقدس مادر را روم بگذارند و الان که 24 ساله ام کوله باری از تجربیاتی دارم که دیگر دوستانم ندارند! من الان می دونم وقتی بچه دل درد گرفت باید چه کار کرد تا آروم بشه! اگه بچه تب کرد چه جوری تبش را پایین بیارم، من بلدم چه جوری به یک بچه شیطون غذا بدم و در حالی که وسط مهمونی همه نگران لباس و قیافه شون هستند با کفش پاشنه بلند و لباس تنگ یک پوشک کثیف را با مهارت عوض کنم، من الان بلدم چه جوری با آب دهن در مواقع ضروری موهای سیخ شده را بخوابونم و می دونم چه جوری بینی گرفته یک بچه را پاک کنم! من الان بلدم چه جوری میشه انواع لکه ها را پاک کرد یا اگه لکه ای پاک نشه چه جوری میشه وانمود کرد که دیده نمیشه! من الان بلدم وقتی شکم بچه ای شل عمل میشه چه جوری بدون اضطراب درمانش کنم و من الان بلدم چه جوری با یک پسر دو ساله شیطون سر و کله بزنم و از خراب کاری هاش لذت ببرم و گاهی در عین عصبانیت و نا امیدی بخندم! و عزیزکم، شیرین من همه این ها را تو یادم دادی...

                                 

    امسال ما شب تولد کیارش آمدیم اصفهان و یک کیک کوچیک گرفتیم و با خاله شیما و مامان جان و دایی جان و مامان بزرگ یک جشن خیلی کوچولو گرفتیم! آخه قراره یک جشن مفصل خیلی خوب براش تو عید بگیریم!

                        

                                                 قند و عسلم همیشه شیرین کام باشی

                                    

                                                کیارشم همیشه خندان و شاد باشی

                                    

                                    

    کیارش قشنگم، دو ساله که خنده هات زیبایی زندگی من شده و از خدای منان خنده های بیشتر و فرصت دیدن زیبایی های زیادتری را خواستارم! عزیزکم دو ساله که با قدم های کوچیکت شادی را برای ما به ارمغان آوردی و من از خدای مهربان شادی و سعادت و خوشبختی روزافزونی را برات آرزومندم! پسرکم دو ساله که گرمی و عشق را در قلب های ما مهمون کردی و من از قادر متعال عشق عظیمی را در سراسر زندگیت خواهشمندم! شیرینم سلامتی و سعادت و خوشبختیت آرزوی اول و آخر هر روز منه...

    از همه دوستانی که تو این روز مهمون جشن تولد ما شدند تشکر می کنم! حضور و محبت شما همیشه بهترین هدیه است...



  • کلمات کلیدی :

  •    1   2      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com