Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker خرداد 1388 - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 510526

  بازدید امروز : 3

  بازدید دیروز : 26

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

روز مادر مبارک + کیارش بیمار

نویسنده:مادر کیارش::: سه شنبه 88/3/26::: ساعت 11:5 صبح

سلام

تولد حضرت فاطمه و روز مادر را به همه مادران عزیز و مهربون مخصوصا مادر گل خودم و مادر بابایی و همه مادربزرگ ها تبریک میگم! به خدا خیلی گلید! مادرها نبودند دنیا چی می شد؟!

 

راستش شرمنده به خدا! مدتی خیلی سرم شلوغ بود! همش درگیر بودم! چند روزی مهمون داشتم و یک 10 روزی هم دستم بند کیارش بود! عملا توبه کردم!!!! دیگه مهد نمی گذارمش! 90 هزار تومن برای سه ساعت تو روز و اونم که هنوز 2 هفته نرفته و عملا همش مریض بوده! این 2 روز هم تب بالای 39 درجه داشت و ما دیگه به مرز دیوونگی رسیدیم!!! هیچی مثل تب و روانروی بچه آدم را داغون نمی کنه! الان هم که دارم این پست را می نویسم تبش کامل قطع نشده و هی بالا میره!!! حتی بدن شویه هم اثر نداره!!! بی اشتها هم شده شدید! نه سوپ، نه آب میوه و نه حتی شیر! بمیرم پوست و استخوون شده!

 

کیارش در بوستان کنار مهدش

یک کم از شیرین زبونی هاش بگم! نیم وجبی یک زبونی پیدا کرده و هی هم سعی داره شبیه ادم بزرگ ها حرف بزنه!!!! به این نمونه توجه کنید:

سوار ماشین بزرگه است و داره مثلا تو خیابون ها رانندگی می کنه بعد می ایسته و دستش را می بره به گوشش مثلا موبایلش زنگ خورده!

کیارش: الوووو، سلااااام

- سکوت ( یعنی طرف مقابل داره حرف می زنه! )

- کجایی؟؟؟

- سکوت

- دارم میام خونه ولی تو ترابیک ( ترافیک ) گیر کردم! ماشین ها جلو نمی رند!!!!!!!!

من:

این تبلیغ های تلویزیون را درباره خصو*صی سازی دیده بعد یک بار باباش داشته روزنامه می خونده آرمش را دیده و با ذوق و شوق میگه اِ اِ آرمه خصو*صی سازیه!

 

تازگی ها عاشق عروسک هاش شده و مرتب پلنگ صورتی دستشه و یکی از سگ های عروسکیش را به من میده و مکالمه زیر بین ما صورت می گیره:

من: سلام، اسم تو چیه؟!

کیارش: سلام، من پلنگ صورتی هستم. تو کی هستی؟

من: منم هاپ هاپی هستم. پلنگ صورتی تو چی کار کردی این قدر بلند شدی؟

کیارش: من ماکارونی خوردم!

من با افسوس: منم دلم می خواد بزرگ بشم، من کوچولو موندم!

کیارش: آره تو عدس پلو خوردی کوچولو موندی!!!!

من:

توضیح: کیارش از عدس پلو خوشش نمیاد!

 

کیارش و ردیف عروسک هاش که خودش چیده

پیوست: این پست را یک شنبه نوشته بودم ولی به خاطر این که اینترنت به شدت اوضاعش خرابه و نتونستم عکس ها را آپلود کنم دیر شد! دیروز هم مامان جون کیارش به همراه عمه هاش از اصفهان آمدند تهران و ما باهاشون بودیم! امروز هم به سختی این پست را گذاشتم! متاسفم اوضاع این جوری شده! این رویایی نبود که هر مادری برای بچه هاش آرزو کنه!



  • کلمات کلیدی :

  • بازم تولد +‏ همیار پلیس سبز!

    نویسنده:مادر کیارش::: شنبه 88/3/9::: ساعت 10:50 صبح

    سلام

    همون طور که می دونید جمعه 25 اریبهشت تولد بابای عزیز کیارش بود. ولی چون ما جمعه اخر شب از اصفهان برگشتیم تولد را روز بعدش گرفتیم. تولد خوبی بود و کلی خوش گذشت. باز هم برای فوت کردن شمع ها بین بابایی و کیارش مسابقه بود.

     

    کیارش و پلنگ صورتی شمع فوت کردند

    شام تولد هم کیک مرغ بود که مامان آرین جون لطف کردند و به من یاد دادند. ممنون لیلا جون. خیلی خوب شده بود. کیارش که خیلی دوست داشت. ژله اکواریوم هم برای اولین بار درست کردم که بد نشد.

     

    آخرین روز سفر به اصفهان عموی عزیز من از آمر یکا آمدند ایران و ما تونستیم ببینیمشون. عمو جون لطف کردند و برای کیارش سوغاتی آوردند. دستشون درد نکنه!

     

    سوغاتی های کیارش خان

    دیگه این پلنگ صورتی که کلی شده رفیق شفیق و یار غار آقا کیارش!!! کنار هم می خوابند و دست در دست هم این طرف و اون طرف میرند و سوار ماشین بزرگه اش میشه پشت سرش می نشوندش و بو*س هوار هوار و تازگی ها هم بیرون بریم باید باهامون بیاد!!! اگه یک بار جاش بگذاریم این قدر اشک می ریزه در فراقش که دل آدم ریش میشه!!!! وای پلنگ صورتی تنهاست! الان غصه می خوره! اشک می ریزه!

     

    کیارش و پلنگ صورتی در ماشین بابایی

    ماشین بزرگه را که یادتونه؟! چند ماه پیش یکی از چرخ هاش شکست و من یک بار که خواب بود گذاشتمش تو کمد تا یک روز دور چشمش ردش کنم بره!!! یک دفعه ای خودش پیداش کرد و دوباره با عشق تمام اوردش و سوارش شد!!! همش هم باید هرجا میره این پلنگ صورتی و ماشین بزرگه و تفنگ و سایر متعلقاتش دنبالش باشه! بمیرم برای بچه ام این ماشین را با سه چرخ این ور و اون ور می بره!!! ما این ماشین را اصفهان خریدیم تصمیم گرفتیم حالا که این قدر دوست داره یک ماشین بزرگتر یا حداقل اندازه خودش بگیریم ولی این جا هرچی ماشین دیدیم کوچیک تر بوده!!!

     

    جیگرم عشق پلیس داره! تازگی ها هم تفاوت پلیس های راهنمایی و رانندگی و نیروی انت*ظامی را خوب بلد شده! میگه این پلیس آبی ها تفنگ ندارند! فقط جریمه می نویسند! مال ماشین هاند تند تند نرند! این پلیس سبز ها تفنگ دارند! میرند دزدها را تیر می زنند و بعد دستگیر می کند و بعد می برند زندان! این قدر هم با حرارت میگه که نگو! تازگی ها هم شده همیار پلیس سبز!!! آخه ابهتش بیشتره! یک تفنگ هم می گذاره تو کش شلوارش و دستبند و ... و دائم دزد دستگیر می کنه! اول هم می کشدشون بعد می بره زندان!!!!!!

     

    یک خبر دیگه این که فسقلی ما از اول خرداد میره مهد!!! البته مهد سابقش نه! این یکی یک کم نزدیک تره و فضاش بازتره و جمعیتش هم کمتره!!! اگه چشمش نکنم تا به حال که خیلی دوست داشته و اصلا بهونه نگرفته و یا نگفته من نمیرم و ... فقط هربار می پرسم تو مهد چه می کنید میگه تام و جری می بینیم؟!؟!؟!؟!؟!؟ جل الخالق!!! اگه فقط مهد میرند تام و جری می بینند دیگه لازم نیست 90 هزار تومن بدم سه ساعت بره اونجا!!! خودم براش تام و جری می گذارم!!!!!!!!!

     

    کیارش کلا پسر محتاطیه! رو کارهاش خیلی دقت می کنه! یک کتاب نقاشی براش از نمایشگاه گرفتم! بهش گفتم رنگش کنه ولی از خط نزنه بیرون!!! این قدر با دقت رنگ کرد با این که دفعه اولش بود فقط یک بار از خط زد بیرون که هی هم اصرار می کرد پاک کن بیار پاکش کنم!!!

     

    در اخر این که این آخر هفته عمو امیر کیارش خان از اصفهان آمدند تهران و مهمون ما بودند! کیارش خیلی خیلی بهش خوش گذشت!!! دست عمو امیر هم درد نکنه براش این ست ماشین و ریل هاش را آوردند! ممنون عمو امیر! کلی هم باهاش بازی کردند!!!

     

    یک روز هم رفتیم پارک ملت که خیلی خلوت بود و ناهار را اون جا خوردیم و کیارش و عمو امیر هم کلی فوتبال بازی کردند! وقتی عمو امیر می خواست بره پسرک احساساتی من کلی اشک ریخت و غصه خورد! فرداش هم می گفت من دلم برای عمو امیر تنگ شده! کجا رفته؟ کی میاد؟!

     

    کیارش در پارک ملت

    پیوست: به طور خیلی اتفاقی و ناخواسته کیارش یک حرف بد یاد گرفته! برو گ م ش و!!!!!! معنیش را هم به درستی نمی دونه! ولی می دونه وقتی عصبانی میشه باید بگه!!!! من نمی خوام عکس العمل بدی نشون بدم! کلا این حرف را می زنه ساکت میشم یا ذهنش را به موضوع دیگه ای پرت می کنم!!!!! ولی خوب نمی دونم دقیق چه کنم از سرش بیوفته!!! پیشنهادی دارید؟!



  • کلمات کلیدی :

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com