Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker مادر کیارش - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 514497

  بازدید امروز : 59

  بازدید دیروز : 28

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

یک کم پراکنده گویی هول هولی

نویسنده:مادر کیارش::: سه شنبه 88/2/22::: ساعت 3:8 عصر

سلام

اول از همه از همه دوستان گلم که تولدم را یادشون بود و بهم اس ام اس دادند و یا همین جا بهم تبریک گفتن تشکر می کنم! به خدا خیلی خیلی شرمنده کردید! کلی جا خوردم!!! اصلا فکر نمی کردم یادتون باشه که واقعا عشق دنیا را کردم وقتی دیدم چه دوستان خوبی دارم که این همه به یادم هستند! روز 11 اردیبهشت تولد من بود و قدم به بیست و ششمین سال زندگیم گذاشتم! از خدای متعال ممنونم این همه لطف به من داشته که امسال در کنار عزیزانم تولد بگیرم و آرزومندم الطاف بیکرانش باز نصیبم بشه و سال های دیگر هم در کنار عزیزانم تولد بگیریم!!!! راستش همین طور که می دونید کیارش هم روز 11 اسفند به دنیا آمده در نتیجه روز تولد من دقیق 3 سال و 2 ماهه می شد! در نتیجه بعد 5-6 بار روشن کردن 6 تا شمع یکیش را هم برای رضای خدا من فوت نکردم و کیارش خان 5-6 باری 3 سال و 2 ماهگیشون را جشن گرفتند!!!! مرسی از کیارش و بابای مهربونش بابت تولد و کادوی قشنگشون! روز خیلی خیلی خوبی بود!

 

فرداش هم رفتیم پارک قیطریه و ناهار را اون جا خوردیم و بعدش کیارش کلی تو زمین بازیش بازی کرد و خیلی خیلی خوشش آمده بود از سرسره های زمین بازی قیطریه!

 

عشق مامان در تونل

 

سلام عزیز دلم

جیگر مامان عاشق جناب پلنگ صورتیه! یک بار که رفتیم شهروند بیهقی از دور چهره نام آشنای ایشون را تشخیص دادند و با اصرار بزرگترین سایز پلنگ صورتی را خریدند! اندازه خودشه! به عشق پلنگ صورتی این قدر پسر ماهی شده که نگو! براش درددل می کنه! با هم میشینند کارتون پلنگ صورتی می بینند! هر از گاهی هم یواشکی بو س بارونش می کنه! شب ها هم دست در دست هم می خوابند!

 

کیارش و پلنگ صورتی

عشق مامان خیلی تو کارهاش پیشرفت کرده! دیگه هر وقت دستشویی داشته باشه، خودش میره دستشویی و لباس هاش را در میاره و خودش کارش را می کنه و خودش را می شوره و میاد بیرون!!! البته الان فقط جیششو تنهایی و کاملا مستقل انجام میده، برای عملیات شماره دو در آخرین مرحله بنده حضور دارم!

 

تازگی ها هم خیلی خوب یاد گرفته شعرها را حفظ کنه! تو خیلی از کارهاش مثل نقاشی هم خیلی با دقت و حوصله جلو میره و براش وقت می گذاره! عاشق درست کردن پازل و بازی های فکریه! خیلی دلم می خواست فیلم یکی از شعرهاشو که خونده بگذارم ولی حیف غیر از tiny pic سایتی سراغ ندارم بشه فیلم آپلود کرد و اون سایت هم که برای خیلی ها فیل تره!

 

جمعه صبح با بابایی و کیارش رفتیم نمایشگاه کتاب! خیلی خیلی شلوغ بود! مخصوصا غرفه های کودکانش! ما فقط تونستیم سر غرفه انتشارات بنفشه و کانون پرورش فکری بریم که از اون جابرای کیارش یک بازی دومینو گرفتیم. این قدر دوستش داره که نگو و خیلی زود هم بازی باهاش را یاد گرفته!

 

خوب این عکس آخری هم از کیارش خلبان در پارک مشتاق اصفهان! راستش این پست یک کم هول هولیه چون از اصفهان ارسال میشه!!!! ما هنوز در سفریم! و ان شاا... جمعه برمی گردیم! از همین جا تولد بابایی مهربون کیارش را که 25 اردیبهشته را بهش تبریک میگم!!! بابایی خیلی دوستت داریم!

 

کیارش خلبان



  • کلمات کلیدی :

  • کیارش بلا و ناقلا + قرار وبلاگی

    نویسنده:مادر کیارش::: سه شنبه 88/2/8::: ساعت 4:52 عصر

    سلام

    شرمنده یک مدت نبودم!!! مهمون داشتم و سرم حسابی شلوغ بود! بعدش هم یک کم بی حوصله بودم و یک سری کار داشتم! شرمنده! این پست همش درباره شیرین زبونی های وروجک خانه که از بس تنبله مامانش دیگه بیات شده!!!!!! بعضی هاش مال یک ماه پیشه!

    کیارشم حسابی بزرگ شده، گرچه هنوز لاغر اندام و ریزه میزه است اما از لحاظ فکری و عقلی خیلی خیلی رشد کرده! شده یک آدم بزرگ با فکر و اندیشه مستقل! گاهی حرف هایی میزنه من یکی توش می مونم! خیلی بچه با احساسیه و خیلی هم زیبا این احساساتشو نشون میده!

     

    بعضی وقت ها میاد میگه مامان خسته ای؟ می خواهی برات لالایی بخونم تا بخوابی؟! منم از خدا خواسته قبول می کنم! دستمو می گیره می بره می خوابوندم بعد با اون دست های کوچکش ب غ لم می کنه و میگه لالایی لالالا!!! و با اون انگشت های نازش به بازوهام ضربه های آهنگین میزنه! به خدا کیف دنیا را می کنم!

    الان مدتیه برام ب و س می فرسته! بعد تازه نشونه گیری هم می کنه! میگه می فرستم برای لپت! می فرستم برای پیشونیت! می فرستم برای موهات و ... و این جوریه که بو *سه بارون میشم!

    این قدر بچه ام احساسیه و دوستدار دوستی و محبت که هر وقت تو کارتون تام و جری موشه یا گربهه ناراحت میشند و یا آخر دست یکی اون یکی را حسابی کنف می کنه، کیارشم حسابی بغض می کنه و برای ناراحتی تام و یا جری اشک ها میریزه! قربون دل مهربونت برم عزیزم!

     

    گاهی برای اتفاقاتی استدلال میاره که خیلی جالبه و گاهی هم دقیق!

    یک بار بعد از صبحانه متفکرانه دستش را گذاشته زیر چونه اش و با خودش حرف می زنه:

    دلم مثل یک دستگاه می مونه! غذا می خورم میره توش بعد می پیچه، می پیچه بعد ( بی ادبیه! ) پی پی میشه میاد بیرون!!!!!!!

    یک صبح ابری بهم میگه مامان مگه صبح نیست؟ پس خورشید کو؟ بهش میگم چرا هست پشت ابرهاست! میگه بیاد بیرون دیگه! ( بچم مثل من از هوای ابری دلش می گیره!!!) رو به آسمون میگم خورشید خانوم بیا بیرون! اخمی می کنه و میگه خورشید که خانوم نیست! چشم و ابرو نداره!!!!!!! من دهنم باز مونده از این استدلال! چی باید بگم من به این آقای جوان باهوش؟؟؟

    به ماشین و اجزاء اون خیلی علاقه داره! با کلی ذوق کتاب راهنمای ماشین باباش را دستش می گیره و با دقت ورق می زنه و کل اجزا و وسایلش را هم به درستی نام می بره و دقیق می دونه به چه کاری میاد! به توضیحاتش درباره عقربه های جلوی فرمون دقت کنید:

    این مال بنزینه! اون یکی هم مال حرارت موتور!!! اون مال سرعت ماشینه! آروم بری پایینه، تند تند بری میره بالا! اونم مال دور موتوره! گاز بدی میره بالااااا !!!!!!

    نه تو را خدا این مهندس کوچولو خوردنی نیست؟؟؟؟؟

     

    تازگی به نقاشی هم علاقه نشون میده! ولی نه همیشه! این یک عکس از اولین نقاشی با معناشه! همش را من بهش گفتم و خودش کشیده فقط آدمش را خودش ازم کمک خواست و با کمک هم کشیدیم!

     

    اثر هنری باارزش نقاش کوچولوی ما

    پنج شنبه یک قرار وبلاگی تو دنیای بازی داشتیم! حاضرین عبارت بودند از ندا مامان ستایش، بیتا جون مامان دوقلوها، مامان مهدیار، مامان امیرمهدی، مژگان مامان آندیا، سمیه مامان ایلیا و مهسا مامان کوروش! خوب بود و دیدارها تازه شد ولی به خاطر بزرگی محوطه و تنوع بازی ها و وروجک هایی که در راستای خالی کردن جیب مامان و باباهاشون هر بازیی را می خواستند امتحان کنند نشد خوب همو ببینیم! ان شاا... دفعه دیگه یک جای دنج تر!

     

    کیارش خلبان

     

    آندیای خواب آلود و کیارش شیطون

     

    ایلیا خان

     

    ستایش گل

     

    ناخدا کیارش

    متاسفانه به همون دلایل بالا نشد از بقیه بچه ها عکس بگیرم! ان شاا... در دیدارهای بعدی...

    پیوست: وبلاگ حس قشنگ مادری ف ی ل تر شده! چه بی انصاف هایی! با کلی ترس و لرز درباره احساسات پاک کیارشم نوشتم!



  • کلمات کلیدی :

  • <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com