Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker تیر 1387 - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 510470

  بازدید امروز : 2

  بازدید دیروز : 13

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

کیارش شیطون بلا

نویسنده:مادر کیارش::: سه شنبه 87/5/8::: ساعت 12:0 عصر

سلام

ببخشید دیر شد! با آپلود کردن عکس های وروجک مشکل داشتم!!!! دیدم بدون عکس حیفه آپ کنم اینه که دیر شد!!!

کیارش فسقلی بدجور وروجک و ناقلا شده! کلی با شیطنت هاش و شیرین زبونی هاش دلبری می کنه!!!

چند روز پیش تو ماشین بودیم! صندلی عقب نشسته بود و دستش را گذاشته بود زیر چونه اش و متفکرانه داشت بیرون را نگاه می کرد! از تو آینه زیر چشمی هواشو داشتم! یک دفعه در آمده میگه:

- مامان پول میدی؟؟؟؟

- پول برای چی می خواهی عزیزم؟

- پول بده می خوام کارت ملی بخرم!!!!!!

-

جل الخالق چی به ذهنش می رسه این بچه؟! اصلاً اسم این کارت ملی را از کجا شنیده؟؟؟

ارادت کیارش به تریلی که معرف حضور هست! همه جا چشماش دنبال تریلی می گرده! اگه ازش بپرسی صدای تریلی چیه جواب میده:

- پییییییییییس ( این قدر هم بامزه این پیس را میگه که نگو! )

تازگی ها هم وقتی با لگوهاش تریلی بسازه یا با کامیونش بازی کنه خودش مرتب زیر لب میگه:

- پی پیس! پییییس ...

3 شنبه هفته پیش عروسی دختر عمه ام بود. برای همین 2 شنبه عصر رفتیم اصفهان! عروسی توی باغ تالار بود و خوش گذشت! کیارش خان هم کلی شیطنت کرد و کلی هم دوست پیدا کرد! یک پسر 4 ساله از فامیل های داماد بود که مرتب به مامانش می گفت من می خوام پیش دوستم باشم!!! و بیچاره را مجبور می کرد هر جا ما میریم دنبالمون بیاند! سوگل ( دختر دخترعمو پدرم که 5/2 ماه از کیارش بزرگتره! ) مدام دنبالش بود و جالب بود کیارش از دستش فرار می کرد! بعد کلی با هم دوست شدند و وسط مجلس دست همو گرفته بودند و حرکات موزون از خودشون در می کردند! پسرمون کلی خوش تیپ شده بود البته چون هر چی عکس تو مجلس گرفتیم یک دست و پایی پیدا بود نشد بگذاریم و این شد به عکسی قبل مراسم بسنده کردیم!!

حالا بشنوید از حاشیه های مراسم!!!

روز عروسی من ساعت 4 از آرایشگاه نوبت داشتم! برای همین ناهار را زود خوردیم تا بتونم یک استراحتی بکنم! وروجک اون روز تا ساعت 3:30 نخوابید و کلی حرصم داد! آخر دست هم خودش خوابید و من با چشم های بادآلود بلند شدم رفتم!!!! وقتی از آرایشگاه برگشتم دویده جلوم!!

- مامان ببخشید! مامان ببخشید!... ( مامان ببخشید به توان 1000 )

منم بغلش کردم و گفتم خواهش می کنم! بعد در آمده میگه:

- بخشیدی؟! حالا ماشین بزرگه بده!!!!! ( ماشینی که داییم برای تولدش گرفته و به بهانه های مختلف می خواد بدم دستش اما من نمی دم مرتب بهش می گم وقتی بزرگ شدی و اسباب بازی هاتو نشکستی بهت میدم!!! ) فسقلی می خواست منو تو رودربایستی بگذاره!!!

جمعه ساعت 3 عصر می خواستیم راه بیوفتیم برگردیم تهران! دوباره زود ناهار را خوردیم تا استراحتی بکنیم و دوباره بازیش گرفته بود! هی بهش می گفتیم بیا بریم بخوابیم! می گفت:

- نه من خوابم نمیاد! برید بخوابید!

بعد به زور همه را کرده تو اتاق های خودشون و دراتاق همه را بسته! مدام هم می گفت من خوابم نمیاد! برید بخوابید!!! کنجکاو شدیم چه خبره! رفتیم و در را بستیم! بعد از لای در نگاهی انداختیم! دیدیم وروجک رفته صندلی غذاخوری را کشیده تا رسیده به اپن و رفته روش تا بره سراغ کلید ماشین دایی که گذاشته بوده روی اپن!!!!

هر بار که ازش بو*س می گیریم میگم وای حال اومدم! حالا اگه یک بار بگیرم و نگم حال اومدم می پرسه:

- مامان حال اومدی؟؟؟

یک شنبه سالگرد ازدواجمون بود! هیچ برنامه ای نداشتیم این شد که به اصرار من ساعت 8 شب تازه راه افتادیم بریم پارک ملت! همه دور آب نماش جمع شده بودند و جا گرفته بودند!!! ما هم یک جایی پیدا کردیم و نشستیم! ساعت شد 9:20 دقیقه و خبری نشد! به پدر کیارش گفتم برو بپرس چه خبره!!! اونم رفت و برگشت گفت امشب شب وفاته و برنامه ندارند! ( بریم لب چشمه می خشکه! ) دست از پا درازتر برگشتیم! حالا جالبه ملت هنوز نشستند و منتظرند هیچ کس نرفته بپرسه چرا برنامه نیست!!!! بعد رفتیم از اون بستنی معروف های روبه رو پارک ملت را گرفتیم و کیارش خان نصف بیشتر بستنی من را خوردند و تازه میگه بازم بستنی می خوام!!!! من که داشتم خفه می شدم!!!

این هم عکس هاش!!!

   

پیوست1: موبایلم که دیگه به مدد وروجک خان به لقاا... پیوسته بود را عوض کردم! یک k800i خریدم! سایبرشاته و عکس هاش خیلی خوب میوفته!!! خوراکه منه که همش دوربین به دستم!!!! همه عکس های این پست با دوربین موبایلمه!

پیوست2: الان آمده رفته سراغ سیم تلفن میگه مامانی این چیه؟! میگم این سیم تلفنه! برای این که بریم تو اینترنت! رفته موبایلمو آورده و داره بهش ور میره بهش میگم موبایلمو بده خراب میشه !!!! میگه نه! می خوام برم اینت! ( منظور همون اینترنته! )



  • کلمات کلیدی :

  • روز پدر + اخبار بیات

    نویسنده:مادر کیارش::: سه شنبه 87/4/25::: ساعت 5:3 عصر

    سلام

    اول از همه روز پدر را به پدر های مهربون به ویژه پدر کیارش و روح بزرگ پدر عزیز خودم تبریک می گم!

    روزتون مبارک

    من همیشه اعتقاد داشتم والدین نباید به خاطر آروم کردن لحظه ای بچه هاشون از ابزارهای ترس مثل لولو خورخوره و غول و دکتر و این ها استفاده کنند! ( گرچه بچه های این عصر از لولوخورخوره نمی ترسند عصر دیجیتاله! شخصیت های اهریمنی بیشتری هست! )

    چند روز پیش کیارش داشت شیطونی می کرد و با دندون هاش روزنامه ها را پاره می کرد!

    پدر کیارش: کیارش این کارها را بکنی مریض می شی اون وقت آقای دکتر آمپول بهت می زنه ها! اون وقت دردت می گیره!

    کیارش: نه! ایارش ( کیارش ) مریض بشه بره دتر ( دکتر ) آمپول بزنه خوب بشه!

    من: ای الهی قربون پسر فهمیده ام!!!

    عکس هایی که می خواهم بگذارم با اخبارش یک کم بیات شده است چه کنیم آخه شرمنده! سرمان بس شلوغ بوده است!

    رفته بودیم چادگان! کیارش بعد مدت ها امیر محمد را دید! این قدر هواشو داشت! همش می بوسیدشو دستشو می گرفت! تازه امیر محمد هم کلی ذوق کیارش را کرد صبح کله سحر که بلند شد شیر بخوره چشمش افتاد به کیارش و خوابش نبرد و کیارش را هم بیدار کرد به بازی من و مامان امیر محمد که خیلی دیر خوابیده بودیم ( بنده 5 صبح خوابم برد! ) دیگه داشتیم می مردیم از خمیازه!

    چند وقتی که خونه مامان جان مهمون بودیم کیارش هر روز تو استخرش شنا میکرد! خیلی بهش خوش می گذشت! تازه الان هم هر دفعه میگه بریم اصپهان ( اصفهان ) پیش دایی حامد، استخر آب کنه، ایارش ( کیارش ) ماهی بشه، شنا کنه! الهی قربون شیرین زبونیش آخه وقتی رفت تو آب بهش گفتم ماهی من! از اون موقع یادش مونده! ( اشاره به ماه تولد کیارش که اسفنده و نشانش حوت یعنی ماهیه! ) تازه کلی هم طرفدار تنیس شده و هر روز سراغ راکت دایی حامد بود! حالا هم میگه بریم با نیما و دایی حامد تینیس ( تنیس! ) آخه دایی حامد با پسر داییم، نیما هر روز میرند تنیس!

    این هم عکس هاش!

      



  • کلمات کلیدی :

  •    1   2      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com