دو سال می گذره از اول پنج شنبه آفتابی پرالتهاب که من و پدرت خودمون را سر 5 دقیقه به بیمارستان رسوندیم! 2 سال می گذره از اون روزی که من تو ریکاوری بین خواب و بیداری دست و پا می زدم تا از سلامتت مطمئن بشم! دو سال می گذره از وقتی که منو به اتاق آوردن و من اولین نفری که دیدم پدرت بود و اولین نفری که صورتم را بوسید پدرم بود! و 2 سال می گذره از اون روزی که یک کوچولوی پرموی قد بلند با دست و پای چروکیده را گذاشتن کنارم و گفتند این همون کیارشته و من هیچ وقت این اولین نگاه را یادم نمیره! تو شاید اونی نبودی که من تصور می کردم و البته من هیچ وقت قبل از آمدنت تصور واضحی ازت نداشتم ولی به همون شیطنتی بودی که انتظارش را داشتم! و خدا را شکر می کنم که دعاهام برآورده شد وخدا یک پسر سالم و خوش اخلاق و باهوش و شیطون بهم داد، یک پسر چشم مشکی دندون موشی! عزیزکم دو سال می گذره و من و تو باهم و پا به پای هم این لحظات را زندگی کردیم و بزرگ شدیم! ما با هم زردی و درل درد را پشت سر گذاشتیم، با هم شب ها را تا صبح بیدار بودیم و با هم اولین دندان را در آوردیم و با هم اولین قدم را برداشتیم و دعا می کنم با هم باز لحظات خوب بیشتری را پشت سر بگذاریم و باز دوست داشته باشی که در لحظات بزرگ شدنت پا به پا در کنارت باشم! عزیزکم تو به من حس مادر شدن را بخشیدی! باعث شدی در 22 سالگی اسم مقدس مادر را روم بگذارند و الان که 24 ساله ام کوله باری از تجربیاتی دارم که دیگر دوستانم ندارند! من الان می دونم وقتی بچه دل درد گرفت باید چه کار کرد تا آروم بشه! اگه بچه تب کرد چه جوری تبش را پایین بیارم، من بلدم چه جوری به یک بچه شیطون غذا بدم و در حالی که وسط مهمونی همه نگران لباس و قیافه شون هستند با کفش پاشنه بلند و لباس تنگ یک پوشک کثیف را با مهارت عوض کنم، من الان بلدم چه جوری با آب دهن در مواقع ضروری موهای سیخ شده را بخوابونم و می دونم چه جوری بینی گرفته یک بچه را پاک کنم! من الان بلدم چه جوری میشه انواع لکه ها را پاک کرد یا اگه لکه ای پاک نشه چه جوری میشه وانمود کرد که دیده نمیشه! من الان بلدم وقتی شکم بچه ای شل عمل میشه چه جوری بدون اضطراب درمانش کنم و من الان بلدم چه جوری با یک پسر دو ساله شیطون سر و کله بزنم و از خراب کاری هاش لذت ببرم و گاهی در عین عصبانیت و نا امیدی بخندم! و عزیزکم، شیرین من همه این ها را تو یادم دادی...
امسال ما شب تولد کیارش آمدیم اصفهان و یک کیک کوچیک گرفتیم و با خاله شیما و مامان جان و دایی جان و مامان بزرگ یک جشن خیلی کوچولو گرفتیم! آخه قراره یک جشن مفصل خیلی خوب براش تو عید بگیریم!
قند و عسلم همیشه شیرین کام باشی
کیارشم همیشه خندان و شاد باشی
کیارش قشنگم، دو ساله که خنده هات زیبایی زندگی من شده و از خدای منان خنده های بیشتر و فرصت دیدن زیبایی های زیادتری را خواستارم! عزیزکم دو ساله که با قدم های کوچیکت شادی را برای ما به ارمغان آوردی و من از خدای مهربان شادی و سعادت و خوشبختی روزافزونی را برات آرزومندم! پسرکم دو ساله که گرمی و عشق را در قلب های ما مهمون کردی و من از قادر متعال عشق عظیمی را در سراسر زندگیت خواهشمندم! شیرینم سلامتی و سعادت و خوشبختیت آرزوی اول و آخر هر روز منه...
از همه دوستانی که تو این روز مهمون جشن تولد ما شدند تشکر می کنم! حضور و محبت شما همیشه بهترین هدیه است...
نویسنده:مادر کیارش::: سه شنبه 86/12/7::: ساعت 7:28 عصر
سلام
اگه گفتید امروز چه خبره؟! اگه یک نگاه به آرشیوم بندازید می بینید که اولین پستم را روز 8 اسفند 1385 نوشتم و به دنیای وبلاگ نویس ها پا گذاشتم!
روزهای خوبی داشتم و دوستان خوبی هم پیدا کردم و از نظرات و راهنمایی هاشون استفاده کردم! امیدوارم این صفا و صمیمیت دوام داشته باشه و بازم بتونیم این محیط مجازی خوب را صاف و بی ریا و پاک حفظ کنیم!
! یک سال گذشته! گاهی زود و گاهی دیر و تو این یک سال پسرک عزیزم هم قدم به قدم با وبلاگش بزرگ شد! راه رفت! مامان و بابا و گفت و شیرین کاریهای جدید یاد گرفت! امیدوارم سال دیگه برای دومین سالگرد وبلاگم دوستان بیشتری پیدا کنم و دوستان قدیمی هم همچنان به یادمون باشند!
پیوست: شنبه حتماً یک سری بهمون بزنید! خبر اصلی شنبه است! اگه گفتید؟!