Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker مادر کیارش - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 514737

  بازدید امروز : 59

  بازدید دیروز : 60

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

کیارش و ایلیا

نویسنده:مادر کیارش::: دوشنبه 87/2/16::: ساعت 9:56 عصر

سلام

سه شنبه هفته پیش من و سمیه جون تصمیم گرفتیم کیارش و ایلیا نمکی را ببریم پارک تا همو ببینند و کمی با هم بازی کنند، آخه خیلی وقت بود سمیه و ایلیا جون را ندیده بودیم! سمیه خانومی خوش قول سر ساعت رسیدند و کیارش و ایلیا بعد از مدتی هم را دیدند! ایلیا اول یک کم غریبی می کرد ولی بعد کم کم با کیارش و محیط آشنا شد و دیگه پارکو رو سرشون گذاشتند! از اونجا که رفته بودیم پارک شریعتی و کیارش راه را بلد بود! اون می دوید و راه را به ایلیا نشون می داد! شده بودیم یک فیلم سینمایی برای کل پارک! بچه ها کلی بازی کردند، دویدند و دور تمام آب نماها چرخیدند و ما را کلی خسته کردند! خلاصه کیارش و ایلیا کلی با هم دوست شدند و با هم بازی کردند! ایلیا نمکی این قدر بامزه حرف می زد که خدا بدونه! کلی شیرین زبونی کرد! بعد هم ایلیا جون و سمیه جون زحمت کشیدند و به من و کیارش کادو دادند! ممنون سمیه جون که تولدم یادت بود! ممنون ایلیا جون خرستو کیارش خیلی دوست داشت، حتی با خودش می بره مهد کودک!

            

                        کیارش در پارک شریعتی

           

                          کیارش و ایلیا اسب سوار

     

                    کیارش و ایلیا دست در دست هم

             

                     کیارش و خرس هدیه ایلیا

       

                 کیارش و خرسی در مهد کودک

11 اردیبهشت تولد من بود! تصمیم داشتیم به همین مناسبت با بابایی بریم بیرون و بگردیم و کیک بگیریم و خلاصه یک تولد کوچولو راه بیاندازیم! اما همون سه شنبه وقتی رسیدیم خونه با یک عدد مچ تاندوم کش آمده مواجه شدیم!!!! بله پای بابایی تو وزرش آسیب دیده بود و این شد که روز تولدمون همش تو بیمارستان و رادیولوژی گذشت و آخر دست به عنوان هدیه یک عدد پای گچ گرفته تحویلمون دادند!!!!!!!!!!!!!!!! این شد که برنامه مون به هم خورد و جشن را گذاشتیم برای تولد بابایی که 25 اردیبهشته!!!!

 

کیارش تازگی ها خیلی سعی می کنه کلمات را بگه و البته چند روزیه خیلی پیشرفت کرده! اما با این که خیلی خوب بلد نیست حرف بزنه کلی از وروجک بازی هاش می خندیم! به عنوان مثال:

چند روز پیش داشت با لگوهاش یک برج می ساخت، بعد باباش گفت کیارش روی سر برجت یک پرجم هم بگذار ( آخه لگوهای جدیدش دوتا عروسک دختر و پسر و دو تا پرچم هم داره! ) کیارش هم در حالی که داشت تو سطلش دنبال پرچم می گشت بلند بلند شروع کرد به صدا کردنش: « پرچی؟!؟! آی پرچی؟!؟!» کلی از خنده مرده بودیم! یکی بگه بچه تو اول حرف زدن را یاد بگیر بعد به اختصار صدا بزن! ( البته بگم کلمه پرچم را کامل بلده تلفظ کنه! )

فسقلی نمی دونم از کجا یاد گرفته کار موچین چیه!!! به یاد ندارم جلوش ازش استفاده کرده باشم! 

            



  • کلمات کلیدی :

  • مواظب نوگل هاتون باشید

    نویسنده:مادر کیارش::: دوشنبه 87/2/9::: ساعت 8:28 عصر

    سلام

    پنج شنبه عصر با کیارش و باباش با کلی ذوق و شوق رفتیم آتلیه تا عکس های کیارش را بگیریم! ( بعد 2 ماه دیگه انگار آماده شده بود ) خلاصه بماند که کلی تو ذوقمون خورد ( داستان اونو تو قسمت دوم پستم می گم ) وقتی از آتلیه آمدیم بیرون رفتیم تو پارک دروس و یک کم کیارش بازی کرد و بعد رفتیم خونه! ساعت 8:30 بود که پسرک شاد و شیطونمون یک دفعه دلشو گرفت و آخ آخ کرد! بغلش کردیم و هی پشتشو مالیدیم، بی حال افتاده بود رو تخت، انگار نه انگار 1 ساعت پیش تو پارک داشت کلی شیطنت می کرد! بعد یک دفعه یک ناله ای کرد و هرچی از ظهر خورده بود بالا آورد! بمیرم بچه ام هم ترسیده بود و هم اذیت شده بود، می لرزید و گریه می کرد. فکر کردم رو دل کرده لباس هاشو عوض کردم و بغلش کردم و پیش خودم گفتم حتماً حالا که بالا آورده بهتر شده، آب خواست بهش آب دادم و ازم خواست ببرمش تو تختش تا بخوابه! بردم و کنارش خوابیدم تا خوابش برد! ساعت 10  شب بود که همراه با بالا آوردن از خواب بیدار شد! پسرکم آب بالا آورده بود! ترسیدیم، تو فکر بودیم که چه کنیم که دوباره آب بالا آورد ( آخه طفلکم چیزی تو دلش نبود ) دیگه سریع لباس پوشیدیم . رفتیم بیمارستان مفید ( البته خاطره خوبی ازش نداشتم ولی چون آدرس بیمارستان علی اصغر را نداشتیم ترسیدیم شبی گم بشیم! ) وقتی رسیدیم دیدیم وای چه خبره! کلی بچه اونجا بود با علایم کیارش، همه تب، تهوع، استفراغ و اسهال داشتند! هیچ پزشک متخصصی تو این شلوغی و مراجعه شدید بچه های مریض نبود! کیارش بی حال تو دل من افتاده بود و با گوشه چشم با سستی اطراف را نگاه می کرد و باباش با نگرانی داشت براش نوبت می گرفت که یک چهره آشنا دیدیم! یکتا و پدرش! یکتا هم با همین علائم آمده بود بیمارستان ولی طفلکی هم تب داشت و هم اسهال! همه را می فرستادند برای آزمایش خون و ادرار که اکثر بچه ها به علت از دست دادن شدید مایعات ادراری نداشتند! دست همه هم یک لیوان O.R.S می دادند. بچه ام این قدر بی حال بود که وقتی ازش خون می خواستند بگیرند هیچ گریه ای نکرد، هیچ صداش در نیومد، به آرومی داشت پرستار را نگاه می کرد که داره از ش خون می گیره! بمیرم برای بچه ام که موقع بیماری این قدر مظلوم میشه! برای ادرار دیگه صبر نکردیم و آمدیم خونه! چه شبی داشتیم! کیارش تا صبح مرتب بیدار می شد و آب می خواست و ما بهش  O.R.S می دادیم و بچه گریه می کرد و تو خونه راه می افتاد و آب می خواست! دلمون می سوخت آب می دادیم با ولع می خورد و بالا می آورد! نزدیکی های سحر تب کرد! صبح یک کم بهتر بود ولی اسهالش شروع شد و تا روز بعد ادامه داشت! تو این مدت غذا جامد اصلاً نخورد. حتی آب که در شرایط عادی خیلی می خورد دیگه نمی خورد! بچه ام آب شده! لاغر لاغر! این همه داستان را براتون با تفصیل گفتم که بگم این یک بیماری ویروسی که به بزرگ و کوچیک رحم نمی کنه! ( من و باباش هم با همه احتیاطی که کردیم بیمار شدیم! ) از دستشویی منتقل میشه و دوره اش سه روزه! علائمش هم تهوع شدید، تب، بدن درد، ضعف شدید ( به علت از دست دادن الکترولیت های بدن ) استفراغ و اسهاله! هیچ درمانی دارویی نداره! باید مایعات و مخصوصاً O.R.S بخوره! غذای جامد هم تا نخواسته بهش ندید و با کته ماست و جوجه  شروع کنید! میوه هم سیب و موز! هیچ داروی ضد اسهال یا ضد تهوع هم ندید! کیارش الان خیلی بهتره! دیگه اون علائم را نداره و کم کم داره غذا می خوره! ولی مواظب گل هاتون باشید! به بهداشتشون توجه کنید مخصوصاً اگه مهد می رند!

     

    اما عکس های آتلیه، راستش پارسال برای تولد 1 سالگیش ما اصفهان کیارش را بردیم آتلیه! گرچه یکی از بهترین آتلیه های اصفهان بود اما کاری که روش کرده بود خیلی ساده بود و اصلاً کودکانه نبود. وقتی عکس های آرش و آندیا را که این قدر روش کار شده بود، دیدم خیلی دلم سوخت! گفتم برای تولد 2 سالگیش حتماً می برمش آتلیه فتورینگ که امسال هم با مژگان و آندیا بردمش! ( بماند که برای وقت گرفتن کلی کلاس گذاشت ) خوب دیگه از اون دکور های سابق خبری نبود همون پارچه ساده همه آتلیه ها! پیش خودمون گفتیم حتماً رو عکس ها کار میشه که البته بعد از عید که رفتیم برای انتخاب عکس گفتند هیچ کاری نمیشه!!!!! منم گفتم این جوری که نمیشه ساده! اگه میشه رو چند تا از عکس هاش کار کنید البته به سلیقه خودتون که قشنگ تر بشه! که البته اشتباه کردم! عکس ساده اش قشنگ تر بود چون انگار دیگه از اون سلیقه و حوصله سابق خبری نبود! خودتون عکس ها را ببینید و قضاوت کنید! به نظر من که یک بچه 2 ساله به هر چی تو زندگیش فکر می کنه الا پیرزنی که نقاشی کوزه بکشه!!!! یا رو یکی از عکس هاش که شاسی شده ( برای همین نشد اسکنش کنم ) عکس آمبولانس گذاشته که البته نصف عکس را هم گرفته!!!!!!!!!!!!! دیگران را نمی دونم اما من راضی نبودم! کلی دلم گرفت! این همه پول و از اون بدتر کلاس و امروز و فردا بعد هم این؟!؟!

    عکس آخری عکسیه که قبل عید، مهدکودک کیارش تو جشن سال نو ازش گرفتند! یک عکس 20*25 و یک 13*18 شد 8500 اندازه یک عکس 13*18 این خانوم! نمی خوام مقایسه کنم ولی چاپ یک عکس دیجیتال 13*18 میشه 500 تومان ما 8000 تومن بقیه را برای چی دادیم؟؟؟؟؟؟

                

                

             

    پیوست1: نمی دونم! شاید من به خاطر وقایع اخیر کمی عصبی باشم و خیلی هم عکس ها فاجعه نباشه!

    پیوست2: جالب تر این که یک CD برامون زدند از عکس های کیارش با کیفیت خیلی پایین که وسط عکس هم بزرگ با رنگ سیاه نوشته آتلیه فتورینگ!!! فکر می کنید قیمت این CD چند بود؟!؟!؟!؟ 18000 تومان!!!!! من که همون جا گذاشتمش!!!!!!

    پیوست3: بقیه عکس هاش را می گذارم برای پست بعدی!



  • کلمات کلیدی :

  • <   <<   21   22   23   24   25   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com