سلام
چند روز پیش یکی از دوستانم ازم پرسید چه قدر کیارش را دوست دارم؟!؟! ( نمی دونم به شوخی گفت یا جدی بود؟! ) البته این دوستم مجرد بود و خوب احساس منو خوب نمی فهمید اگرنه این سئوال را نمی پرسید! منم جوابش را مختصر دادم، بدون توضیح اضافه!!!
مگه دوست داشتن حد و مرز داره؟! اونم دوست داشتن عزیزترین هات؟؟؟ من وقتی میام به وبلاگ دوستان سر می زنم و بزرگ شدن و رشد کردن جگرگوشه هاشونو می بینم کلی ذوق می کنم! وقتی شیرین زبونی های آرش باهوش و قشنگ را می خونم یا وقتی لپ های توپولی ایلیا را می بینم، صحبت های بامزه دل آرام ناز با اون چشم های قشنگش، خنده های نمکی ایلیا کنایی و چشم های معصوم مانی با اون نگاه دلبریش را می بینم، وقتی درباره بزرگ شدن و شیرین شدن مهدیار یا شیطونی های کیان و کیارش می خونم و یا آیدا کوچولوی شیرین عسل وآرین بانمک و شیطون بلا را می بینم و... کلی لذت می برم و ذوق می کنم و دلم ضعف میره اون وقت چه جوری برای پسرک خودم که پاره تن منه، از خود منه نمیرم و ضعف نکنم! اگه برای هر کار کوچیکی که می کنه و یاد می گیره دلم پر عشق نشه که مادر نیستم، اگه برای دیدن اولین خنده اش، اولین دندونش، اولین چهاردست و پا رفتنش، اولین مامان گفتنش، اولین قدم برداشتنش و... چشم هام پر اشک نشه که مادر نیستم، اگه با کوچکترین ابراز محبتش، بغل کردنش، بوسیدنش سراپا قدرشناسی و محبت نشم که مادر نیستم، اگه نتونم اذیت ها و شیطونی ها و خرابکاری هاشو تحمل کنم واز تک تکشون لذت نبرم که مادر نیستم و... اگه نتونم کیارش را بیشتر خودم و زندگیم دوست داشته باشم که مادر نیستم!!!!
نه من نتونستم همه این ها را برای دوستم بگم و توضیح بدم، چون اگه می فهمید نمی پرسید. من فقط بهش گفتم " به اندازه تمام دنیام دوستش دارم"
چند روز پیش عموم از آمریکا آمد ایران ( عموی من و خانواده اش آمریکا زندگی می کنند ) کلی هم برای کیارش سوغاتی آوردند، دیگه پسرم برای خودش شیک پوشی شده!!! عموجون، زن عمو جون دستتون درد نکنه!!!! علی و رعنای عزیز دلم براتون خیلی تنگ شده!!!!
برای وروجکم 3 تا کتاب خریدم که دوتاش عکس هاش نقاشی بود یکی واقعی ( بابا تو بهترینی! ) و وروجک فقط اونو دوست داره! آخه عکس هاش علاوه بر نی نی های خوشگل و باباهاشون یک دایناسور داره به نام بارنی ( البته اینجا دایناست!!!! ) که کیارش برنامه هاشو خیلی دوست داشت ( همش توش شعر می خوندند البته به انگلیسی! ) حالا هر بار می گم کیارش نی نی کو بارنی را نشونم می ده و می گه "نییی" ( همون بارنی )
دیروز قند و عسل سعی می کرد پاشو بکنه تو کفش مامان جان و بعدش راه بره!!!! کفشه چون سنگین بود بچه ام پاش ثابت می موند و خودش می رفت! نتیجه اش این بود که هی می خورد زمین!!!!!!! ( میگند پا تو کفش بزرگ تر نکن! برای همینه!!! )
پیوست: من شنبه امتحاناتم شروع میشه ( البته میان ترم!!!! ) وااااااای چه جوری درس بخونم؟! برام دعا کنید!!!!