Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker مادر کیارش - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 514594

  بازدید امروز : 156

  بازدید دیروز : 28

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

روز پدر + اخبار بیات

نویسنده:مادر کیارش::: سه شنبه 87/4/25::: ساعت 5:3 عصر

سلام

اول از همه روز پدر را به پدر های مهربون به ویژه پدر کیارش و روح بزرگ پدر عزیز خودم تبریک می گم!

روزتون مبارک

من همیشه اعتقاد داشتم والدین نباید به خاطر آروم کردن لحظه ای بچه هاشون از ابزارهای ترس مثل لولو خورخوره و غول و دکتر و این ها استفاده کنند! ( گرچه بچه های این عصر از لولوخورخوره نمی ترسند عصر دیجیتاله! شخصیت های اهریمنی بیشتری هست! )

چند روز پیش کیارش داشت شیطونی می کرد و با دندون هاش روزنامه ها را پاره می کرد!

پدر کیارش: کیارش این کارها را بکنی مریض می شی اون وقت آقای دکتر آمپول بهت می زنه ها! اون وقت دردت می گیره!

کیارش: نه! ایارش ( کیارش ) مریض بشه بره دتر ( دکتر ) آمپول بزنه خوب بشه!

من: ای الهی قربون پسر فهمیده ام!!!

عکس هایی که می خواهم بگذارم با اخبارش یک کم بیات شده است چه کنیم آخه شرمنده! سرمان بس شلوغ بوده است!

رفته بودیم چادگان! کیارش بعد مدت ها امیر محمد را دید! این قدر هواشو داشت! همش می بوسیدشو دستشو می گرفت! تازه امیر محمد هم کلی ذوق کیارش را کرد صبح کله سحر که بلند شد شیر بخوره چشمش افتاد به کیارش و خوابش نبرد و کیارش را هم بیدار کرد به بازی من و مامان امیر محمد که خیلی دیر خوابیده بودیم ( بنده 5 صبح خوابم برد! ) دیگه داشتیم می مردیم از خمیازه!

چند وقتی که خونه مامان جان مهمون بودیم کیارش هر روز تو استخرش شنا میکرد! خیلی بهش خوش می گذشت! تازه الان هم هر دفعه میگه بریم اصپهان ( اصفهان ) پیش دایی حامد، استخر آب کنه، ایارش ( کیارش ) ماهی بشه، شنا کنه! الهی قربون شیرین زبونیش آخه وقتی رفت تو آب بهش گفتم ماهی من! از اون موقع یادش مونده! ( اشاره به ماه تولد کیارش که اسفنده و نشانش حوت یعنی ماهیه! ) تازه کلی هم طرفدار تنیس شده و هر روز سراغ راکت دایی حامد بود! حالا هم میگه بریم با نیما و دایی حامد تینیس ( تنیس! ) آخه دایی حامد با پسر داییم، نیما هر روز میرند تنیس!

این هم عکس هاش!

  



  • کلمات کلیدی :

  • بچه من، بچه تو

    نویسنده:مادر کیارش::: شنبه 87/4/15::: ساعت 11:0 صبح

    سلام

    چند شب پیش با یکی از فامیل که بچه اش 1 سال و اندی داشت رفته بودیم بیرون. پدر بچه بعد از این که کودک دلبندشون کلی فعالیییییییت نمودند!!!!!!!! گفتند این امشب که بره بخوابه تا ساعت 2 بعد از ظهر فردا خوابه!!!! ( لازم به ذکر در شرایط عادی ایشون از 1 شب تا 12 ظهر فردا خوابند! ) ما هم به شوخی گفتیم حالا که این طور شد فردا ساعت 10 صبح میاییم زنگ خونه تونو می زنیم تا بیدار بشه! ایشون با اعتماد به نفس فرمودند ما صدای زنگ آیفونو قطع کردیم و فقط صفحه مانیتورش روشن میشه! ( آیفونشون تصویریه! ) برای این که یک دفعه کسی مزاحم نشه و با صدای زنگش بچه را بیدار کنه! ( تازه یادم افتاد که چرا چند وقت پیش که رفتم در خونه شون یک 3 -4 باری زنگ زدم تا در خونه را باز کردند! ) گفتیم خوب زنگ می زنیم! فرمودند ما سیم تلفن را هم می کشیم!!!! گفتیم خوب به موبایلتون زنگ می زنیم! باز ایشون فرمودند موبایل ها رو ویبره است!!!!!!!! جل الخالق! ما دهنومن کش آمد تا روی زمین!!!! همون لحظه یک نگاهی به کیارش انداختم و مقایسه ای با فرزند ایشون کردم! شیطون و لاغر و بلا! داشت دور بساطی که پهن کرده بودیم می دوید!!!! و البته فرزند ایشون خیلی ساکت پیش مامانش نشسته بود و از اول تا آخر هیچ کس صداشو نشنید! کیارش شیطونی کرد! خندید دلبری کرد! مامانشو حرص داد و غذا نخورد و با بچه ها از داییش و پسر دایی هام که همشون بالا 18 سالند تا بچه های کوچیک فوتبال بازی کرد! و باز کودک دلبند ایشون تکون نخورد! کیارش با دختر خاله و پسر خاله ام رفت اون طرف پارک تو زمین بازی و بدون این که بهونه منو بگیره بازی کرد و باز اون روی زانوی مادرش نشسته بود! موقع خداحافظی کیارش همه را یکی یکی بغل کرد و همه را بوسید و خندید و همه را در فراق خودش سوزوند ولی هنوز کسی صدای این بچه را نشنیده بود! درسته که بچه راحتی بود و همش یا خواب بود یا ساکت یکه گوشه ای بازی می کرد و غذاشم بدون حرص می خورد! اما فکر کردم به چه قیمتی؟؟؟؟ پدر و مادر اون از این رفاه همراه با سختی خود و اذیت دیگران چه سودی می برند؟؟؟؟ چه چیزی توشه راه بچه شون برای زندگی آینده اش می کنند؟؟؟ چه نوع تربیتی بهش می دهند؟؟؟؟؟ تعریف نباشه! کیارش من و بچه خیلی از شما مهد میره و یاد می گیره چه جوری با دیگران کنار بیاد! چه جوری گروهی زندگی کنه! دیگری یعنی چه؟ اسباب بازی او و اسباب بازی من چه مفهومی داره! حد و حقوق خود و دیگران را می شناسه! یاد می گیره زندگی بدون مامان هم میشه! راحت با مامان بزرگ و دایی و خاله مامان و زن دایی بابا کنار میاد! و چند ساعتی پیششون می مونه تا من به کارهام برسم! درسته که شیطونه و کم غذا ولی با حرکاتش با محبتش به دیگران و توجه کردن به اون ها دلشون را به دست میاره! کیارش من و بچه های شما خیلی چیز توشه راه آینده شونه که بعضی از بچه ها ندارند! بچه های ما از کسی حقشونو طلب ندارند! اون ها با سعی حقشونو به دست میارند! در آینده وقتی جامعه چهره زشت و سنگدلانه شو بهشون نشون داد یک دفعه جا نمی خورند! چون یک دفعه از محیط فوق العاده مطبوع و دلچسب خانواده و محبت و گذشت بیش از حد پدر و مادر به دامن سختی ها و ناحقی های جامعه نیومدند! من نمی گم ما مادر و پدرهای خوبی نبودیم! گرچه پدر اون بچه وقتی کیارش داشت با دستش با برگ ها و چمن های پارک بازی می کرد با نگاهش همینو به ما گفت ولی ما راحتی را به هر قیمتی به بچه هامون ندادیم! ما هم در حد توانمون براشون بهترین ها را خواستیم ولی تا حدی که این بهترین ها باعث سختی و اذیت دیگران نشه! تا حدی که به حقوق دیگران لطمه وارد نکنه!.... از صمیم قلب آینده ای سرشار از سعادت و موفقیت برای کیارش و همه نوگل های عزیزمون آرزومندم!

    حالا یک کم بریم سراغ وروجکمون!

    کیارش تیر ماه مهد نمیره! چون برای کارهای پایان نامه ام مدام باید برم اصفهان و بیام اینه که دیدم فایده نداره تیرماه بره! گرچه از اواسط خرداد چون هم پوشک نمیشه و هم حرف میزنه رفته بود کلاس بچه های 3 سال و کلی چیز جدید یاد گرفته بود! به مدیرش گفتم موقتیه اما همه دفتر کار و مدارک کیارش را داد! و ما کلی از فعالیت های پسرمون مشعوف شدیم! تو یک جلسه شون شناخت دست و پا را داشتند که البته مال اوایل مهد رفتنشه و طرح دست و پاشونو را روی کاغذ چاپ کردند شما به وضوح می تونید ببینید کیارش با این هیکل فسقلیش چه پاهای بزرگی داره! کفش گرفتنش برامون معضلیه! کفش و جوراب اندازه بچه 3 سال لباس برای 18 ماه!!!!!!!!!!!!!!

    روز مادر با پدر و کیارش رفتیم یک پارک خلوت و خوب نزدیکی ها خیابون شهرزاد! خیلی بهمون خوش گذشت یک هزارتو سنگی داشت که کیارش کلی باهاش عشق کرد و قایم باشک بازی کرد! اینم عکس هاش!

         

    دیروز صبح داشت با لگوهاش بازی می کرد یک دفعه دیدم صدای آوازش میاد! دیدم یک کاغذو لوله کرده و یکی از لگوهاشو گذاشته سرش و دم دهنش گرفته بهش گفتم چی کار می کنی؟! گفت: ایارش ( کیارش، گل پسری دیگه اسم خودش را هم میگه! ) داره آواز می خونه!!!!!!!! موندم ایده میکروفن چه جوری به این مغزش خطور کرده؟؟

                     

    در ادامه قضایای گلاب به روتون! ( که کلی هم مورد استقبال قرار گرفت!!!!!!! ) کیارش کلی به جناب پی پی احترام گذاشته و با ادب فراوان باهاشون گفتگو می کنه!!!!!!!

    کیارش بعد عمل .... : آقا پی پی برو دیگه!!!!!!!

    دیروز هی بند کرده بود اسکوترمو می خوام! هی به بهونه های مختلف به تعویق انداختیمش! سر نهار!

    من: کیارش بیا نهار بخور!

    کیارش با تفکر: ایارش ( کیارش ) غذا بخوره، بزرج ( بزرگ ) بشه، بابا اشکوتر ( اسکوتر ) بیاره، ایارش ( کیارش ) سوار بشه، بره پارک!!!!

    بعدشم کلی برای خودش ذوق می کنه و دست می زنه!

    کلی حرف و عکس داشتم بماند برای پست بعدی طولانی شد!!!



  • کلمات کلیدی :

  • <   <<   16   17   18   19   20   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com