Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker مادر کیارش - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 514596

  بازدید امروز : 158

  بازدید دیروز : 28

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

پیشرفت‏های وروجک + درخواست کمک

نویسنده:مادر کیارش::: یکشنبه 87/5/20::: ساعت 3:32 عصر

سلام

امان از این حافظه من و شانس!!! سه شنبه خیلی خوش و خرم آمدم آپ کنم دیدم ای دل غافل عکس‌های کیارش را یادم رفته بریزم رو فلشم و آمدم اصفهان! روی موبایلم هم داشتم اما نمی‌دونم از شدت ذوق و شوق من یا چشم حسودان تنگ نظر زد و موبایلم هنگ کرد و الان خاموشه و به هیچ وجه روشن نمیشه!!!! ( کسی k800i نداره راهنمایی کنه چی کارش کنم؟!؟!؟!؟ )

کیارش فسقلی کلی بامزه شده! از شیرین زبونی‌هاش تو چند پست اخیر گفتم دیدم حیف از پیشرفت هاش نگم!

اشکال را با اسم‌هاشون به خوبی می شناسه!! مستطیل، دایره؛ مثلث و مربع! تو هر شکل و مکانی به خوبی تشخیصشون میده!!! تازه جیگرم بلده با اسباب بازی‌هاش مثلث و مربع را هم بسازه!!!! ( یک عکس از درست کردن یک مثلث بی عیب و نقص با سه ضلع کاملا مرتب داشتم تو گوشیم که به لقاا... پیوست! ان‌شاا... درست بشه در اولین فرصت می‌گذارمش! )

چپ و راست بدنشو کاملاً می‌شناسه! ( از آموزه های مهدشه! نمی‌دونستم یک دفعه گفتم دست راستت کو؟ دیدم درست میگه! حالا کیارش از خرداد مهد نرفته‌ها!‌ ) من که مادرشم گاهی قاطی می‌کنم ( از خنگیمه نه؟! ) چشم و گوش و دست و پای راست و چپشو تشخیص میده!‌

وروجکم اعداد تا تا پنج هم بلده بشماره و هم مفهومشو می‌فهمه مثلاً اگه بگی چند تا کفش دم دره؟ میگه سه تا! دو را خیلی خوب بلده و مرتب هم به هر چیز جفت اشاره می‌کنه و میگه دوتا دوتا!

اسم ماشین‌هایی را که من به یاد ندارم براش گفته باشم را هم بلده! ( جیگر آنتن‌هاش قویه از غریبه هم بشنوه سریع می‌گیره مثلاً دیروز تو کوچه مامان جانش یک ماتیز سفید پارک بود رد میشه میگه اینم که ماتیزه!!!! بابای باباییش یک 405 طلایی دارند بعد نمی‌دونم کی و کجا با RD آشنا شده که تا دیدش سریع گفت این آردیه!!! هرچی نه بابا به پیر و پیغمبر این آردی نیست 405 هست و فقط صدا موتورش خراب شده! از اون اصرار که نه این آردیه!

فسقلی تازگی رفته تو خطه روزهای هفته! همه را حفظه ولی گاهی جابه‌جا میگه! نیم وجبی حاضر جواب یک روز بهش گفتم بیا شربت تقویتیتو بخور میگه خوردم!!! میگم کی؟!؟! میگه دوشنبه!!!!!! البته اون روز شنبه بود!

 

از تعریف گذشته یک مشکلی پیش آمده که نیاز به کمک مامان‌های مهربون مخصوصاً اون‌هایی که در پوشک‌گیری ید طولا دارند، دارم!‌ ( جمله را حال کردید؟!‌ )

کیارش یک ماه قبل تولد 2 سالگیش برنامه از پوشک گیری را اغاز کرد و گرچه اوایل خیلی خودشو خراب می‌کرد ولی خیلی زود یاد گرفت و خیلی خوب پیش رفت! تا الان که 6 ماه از اون موقع می‌گذره یک بار هم نشد که خودش را خیس بکنه و یا تو شلوارش پی‌پی بکنه! اما حدود ده روز پیش بی هیچ دلیلی دیگه مدفوعشو نگفت و گرچه کنترل کاملی رو ادرارش داره اما مدفوعشو نمیگه و تو شلوارش می‌کنه!!!!! با مراجعه به کتاب هایی که کلی خودم هم تعریفشونو کردم حدس زدم از چیزی ترسیده که کنترلشو از دست داده! چون علت از دست دادن موقتی کنترل مدفوع را ترس از چیزی یا اتفاق مهمی تو زندگی می‌دونستند! ولی هرچی فکر کردم نه اتفاق خاصی افتاده بود و نه چیزی پیش آمده بود که بترسه! همون جوری هم مثل سابق شاد و فعاله! باهاش مدارا کردم و ابداً دعواش نکردم فقط هر بار تو شلوارش کرد بهش تذکر دادم و بهش گفتم اگه دفعه دیگه اطلاع بده و روی لگن بکنه بهش فلان چیز را جایزه میدم! اما فایده نداشت! باز به پیشنهاد کتاب هر بار که احتمال می‌دادم موقع دفعش باشه می‌بردمش روی لگن و کلی شامورتی بازی در می‌آوردم که بشینه! که باز نتیجه نداد! گفتم شاید محیطشو دوست نداره و می‌ترسه بردمش توی حیاط و کلی حرف و نقل پراکنده از همه چیز غیر پی‌پی که حواسش پرت بشه و بکنه اما افاقه نکرد! جالب این جاست که نیم ساعت می‌نشست ولی نمی‌کرد تا لباسشو می‌پوشوندم می‌کرد!!!!! دیگه مغزم کار نمی‌کنه! نیاز به راهنماییتون دارم! نمی‌دونم چی کار باید بکنم!

این عکس‌ها مال هفته پیشه که مامان جونی و دایی حامدی!!!! ( کیارش به این اسم مادر و برادرمو صدا می‌زنه! ) آمده بودند تهران و باهاشون رفتیم پارک نیاوران و دربند! خیلی خوش گذشت! برادرم که از زمان عروسیم تهران نیومده بود!!!!!!

 

  



  • کلمات کلیدی :

  • کیارش شیطون بلا

    نویسنده:مادر کیارش::: سه شنبه 87/5/8::: ساعت 12:0 عصر

    سلام

    ببخشید دیر شد! با آپلود کردن عکس های وروجک مشکل داشتم!!!! دیدم بدون عکس حیفه آپ کنم اینه که دیر شد!!!

    کیارش فسقلی بدجور وروجک و ناقلا شده! کلی با شیطنت هاش و شیرین زبونی هاش دلبری می کنه!!!

    چند روز پیش تو ماشین بودیم! صندلی عقب نشسته بود و دستش را گذاشته بود زیر چونه اش و متفکرانه داشت بیرون را نگاه می کرد! از تو آینه زیر چشمی هواشو داشتم! یک دفعه در آمده میگه:

    - مامان پول میدی؟؟؟؟

    - پول برای چی می خواهی عزیزم؟

    - پول بده می خوام کارت ملی بخرم!!!!!!

    -

    جل الخالق چی به ذهنش می رسه این بچه؟! اصلاً اسم این کارت ملی را از کجا شنیده؟؟؟

    ارادت کیارش به تریلی که معرف حضور هست! همه جا چشماش دنبال تریلی می گرده! اگه ازش بپرسی صدای تریلی چیه جواب میده:

    - پییییییییییس ( این قدر هم بامزه این پیس را میگه که نگو! )

    تازگی ها هم وقتی با لگوهاش تریلی بسازه یا با کامیونش بازی کنه خودش مرتب زیر لب میگه:

    - پی پیس! پییییس ...

    3 شنبه هفته پیش عروسی دختر عمه ام بود. برای همین 2 شنبه عصر رفتیم اصفهان! عروسی توی باغ تالار بود و خوش گذشت! کیارش خان هم کلی شیطنت کرد و کلی هم دوست پیدا کرد! یک پسر 4 ساله از فامیل های داماد بود که مرتب به مامانش می گفت من می خوام پیش دوستم باشم!!! و بیچاره را مجبور می کرد هر جا ما میریم دنبالمون بیاند! سوگل ( دختر دخترعمو پدرم که 5/2 ماه از کیارش بزرگتره! ) مدام دنبالش بود و جالب بود کیارش از دستش فرار می کرد! بعد کلی با هم دوست شدند و وسط مجلس دست همو گرفته بودند و حرکات موزون از خودشون در می کردند! پسرمون کلی خوش تیپ شده بود البته چون هر چی عکس تو مجلس گرفتیم یک دست و پایی پیدا بود نشد بگذاریم و این شد به عکسی قبل مراسم بسنده کردیم!!

    حالا بشنوید از حاشیه های مراسم!!!

    روز عروسی من ساعت 4 از آرایشگاه نوبت داشتم! برای همین ناهار را زود خوردیم تا بتونم یک استراحتی بکنم! وروجک اون روز تا ساعت 3:30 نخوابید و کلی حرصم داد! آخر دست هم خودش خوابید و من با چشم های بادآلود بلند شدم رفتم!!!! وقتی از آرایشگاه برگشتم دویده جلوم!!

    - مامان ببخشید! مامان ببخشید!... ( مامان ببخشید به توان 1000 )

    منم بغلش کردم و گفتم خواهش می کنم! بعد در آمده میگه:

    - بخشیدی؟! حالا ماشین بزرگه بده!!!!! ( ماشینی که داییم برای تولدش گرفته و به بهانه های مختلف می خواد بدم دستش اما من نمی دم مرتب بهش می گم وقتی بزرگ شدی و اسباب بازی هاتو نشکستی بهت میدم!!! ) فسقلی می خواست منو تو رودربایستی بگذاره!!!

    جمعه ساعت 3 عصر می خواستیم راه بیوفتیم برگردیم تهران! دوباره زود ناهار را خوردیم تا استراحتی بکنیم و دوباره بازیش گرفته بود! هی بهش می گفتیم بیا بریم بخوابیم! می گفت:

    - نه من خوابم نمیاد! برید بخوابید!

    بعد به زور همه را کرده تو اتاق های خودشون و دراتاق همه را بسته! مدام هم می گفت من خوابم نمیاد! برید بخوابید!!! کنجکاو شدیم چه خبره! رفتیم و در را بستیم! بعد از لای در نگاهی انداختیم! دیدیم وروجک رفته صندلی غذاخوری را کشیده تا رسیده به اپن و رفته روش تا بره سراغ کلید ماشین دایی که گذاشته بوده روی اپن!!!!

    هر بار که ازش بو*س می گیریم میگم وای حال اومدم! حالا اگه یک بار بگیرم و نگم حال اومدم می پرسه:

    - مامان حال اومدی؟؟؟

    یک شنبه سالگرد ازدواجمون بود! هیچ برنامه ای نداشتیم این شد که به اصرار من ساعت 8 شب تازه راه افتادیم بریم پارک ملت! همه دور آب نماش جمع شده بودند و جا گرفته بودند!!! ما هم یک جایی پیدا کردیم و نشستیم! ساعت شد 9:20 دقیقه و خبری نشد! به پدر کیارش گفتم برو بپرس چه خبره!!! اونم رفت و برگشت گفت امشب شب وفاته و برنامه ندارند! ( بریم لب چشمه می خشکه! ) دست از پا درازتر برگشتیم! حالا جالبه ملت هنوز نشستند و منتظرند هیچ کس نرفته بپرسه چرا برنامه نیست!!!! بعد رفتیم از اون بستنی معروف های روبه رو پارک ملت را گرفتیم و کیارش خان نصف بیشتر بستنی من را خوردند و تازه میگه بازم بستنی می خوام!!!! من که داشتم خفه می شدم!!!

    این هم عکس هاش!!!

       

    پیوست1: موبایلم که دیگه به مدد وروجک خان به لقاا... پیوسته بود را عوض کردم! یک k800i خریدم! سایبرشاته و عکس هاش خیلی خوب میوفته!!! خوراکه منه که همش دوربین به دستم!!!! همه عکس های این پست با دوربین موبایلمه!

    پیوست2: الان آمده رفته سراغ سیم تلفن میگه مامانی این چیه؟! میگم این سیم تلفنه! برای این که بریم تو اینترنت! رفته موبایلمو آورده و داره بهش ور میره بهش میگم موبایلمو بده خراب میشه !!!! میگه نه! می خوام برم اینت! ( منظور همون اینترنته! )



  • کلمات کلیدی :

  • <   <<   16   17   18   19   20   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com