سلام
ببخشید دیر شد! با آپلود کردن عکس های وروجک مشکل داشتم!!!! دیدم بدون عکس حیفه آپ کنم اینه که دیر شد!!!
کیارش فسقلی بدجور وروجک و ناقلا شده! کلی با شیطنت هاش و شیرین زبونی هاش دلبری می کنه!!!
چند روز پیش تو ماشین بودیم! صندلی عقب نشسته بود و دستش را گذاشته بود زیر چونه اش و متفکرانه داشت بیرون را نگاه می کرد! از تو آینه زیر چشمی هواشو داشتم! یک دفعه در آمده میگه:
- مامان پول میدی؟؟؟؟
- پول برای چی می خواهی عزیزم؟
- پول بده می خوام کارت ملی بخرم!!!!!!
-
جل الخالق چی به ذهنش می رسه این بچه؟! اصلاً اسم این کارت ملی را از کجا شنیده؟؟؟
ارادت کیارش به تریلی که معرف حضور هست! همه جا چشماش دنبال تریلی می گرده! اگه ازش بپرسی صدای تریلی چیه جواب میده:
- پییییییییییس ( این قدر هم بامزه این پیس را میگه که نگو! )
تازگی ها هم وقتی با لگوهاش تریلی بسازه یا با کامیونش بازی کنه خودش مرتب زیر لب میگه:
- پی پیس! پییییس ...
3 شنبه هفته پیش عروسی دختر عمه ام بود. برای همین 2 شنبه عصر رفتیم اصفهان! عروسی توی باغ تالار بود و خوش گذشت! کیارش خان هم کلی شیطنت کرد و کلی هم دوست پیدا کرد! یک پسر 4 ساله از فامیل های داماد بود که مرتب به مامانش می گفت من می خوام پیش دوستم باشم!!! و بیچاره را مجبور می کرد هر جا ما میریم دنبالمون بیاند! سوگل ( دختر دخترعمو پدرم که 5/2 ماه از کیارش بزرگتره! ) مدام دنبالش بود و جالب بود کیارش از دستش فرار می کرد! بعد کلی با هم دوست شدند و وسط مجلس دست همو گرفته بودند و حرکات موزون از خودشون در می کردند! پسرمون کلی خوش تیپ شده بود البته چون هر چی عکس تو مجلس گرفتیم یک دست و پایی پیدا بود نشد بگذاریم و این شد به عکسی قبل مراسم بسنده کردیم!!
حالا بشنوید از حاشیه های مراسم!!!
روز عروسی من ساعت 4 از آرایشگاه نوبت داشتم! برای همین ناهار را زود خوردیم تا بتونم یک استراحتی بکنم! وروجک اون روز تا ساعت 3:30 نخوابید و کلی حرصم داد! آخر دست هم خودش خوابید و من با چشم های بادآلود بلند شدم رفتم!!!! وقتی از آرایشگاه برگشتم دویده جلوم!!
- مامان ببخشید! مامان ببخشید!... ( مامان ببخشید به توان 1000 )
منم بغلش کردم و گفتم خواهش می کنم! بعد در آمده میگه:
- بخشیدی؟! حالا ماشین بزرگه بده!!!!! ( ماشینی که داییم برای تولدش گرفته و به بهانه های مختلف می خواد بدم دستش اما من نمی دم مرتب بهش می گم وقتی بزرگ شدی و اسباب بازی هاتو نشکستی بهت میدم!!! ) فسقلی می خواست منو تو رودربایستی بگذاره!!!
جمعه ساعت 3 عصر می خواستیم راه بیوفتیم برگردیم تهران! دوباره زود ناهار را خوردیم تا استراحتی بکنیم و دوباره بازیش گرفته بود! هی بهش می گفتیم بیا بریم بخوابیم! می گفت:
- نه من خوابم نمیاد! برید بخوابید!
بعد به زور همه را کرده تو اتاق های خودشون و دراتاق همه را بسته! مدام هم می گفت من خوابم نمیاد! برید بخوابید!!! کنجکاو شدیم چه خبره! رفتیم و در را بستیم! بعد از لای در نگاهی انداختیم! دیدیم وروجک رفته صندلی غذاخوری را کشیده تا رسیده به اپن و رفته روش تا بره سراغ کلید ماشین دایی که گذاشته بوده روی اپن!!!!
هر بار که ازش بو*س می گیریم میگم وای حال اومدم! حالا اگه یک بار بگیرم و نگم حال اومدم می پرسه:
- مامان حال اومدی؟؟؟
یک شنبه سالگرد ازدواجمون بود! هیچ برنامه ای نداشتیم این شد که به اصرار من ساعت 8 شب تازه راه افتادیم بریم پارک ملت! همه دور آب نماش جمع شده بودند و جا گرفته بودند!!! ما هم یک جایی پیدا کردیم و نشستیم! ساعت شد 9:20 دقیقه و خبری نشد! به پدر کیارش گفتم برو بپرس چه خبره!!! اونم رفت و برگشت گفت امشب شب وفاته و برنامه ندارند! ( بریم لب چشمه می خشکه! ) دست از پا درازتر برگشتیم! حالا جالبه ملت هنوز نشستند و منتظرند هیچ کس نرفته بپرسه چرا برنامه نیست!!!! بعد رفتیم از اون بستنی معروف های روبه رو پارک ملت را گرفتیم و کیارش خان نصف بیشتر بستنی من را خوردند و تازه میگه بازم بستنی می خوام!!!! من که داشتم خفه می شدم!!!
این هم عکس هاش!!!
پیوست1: موبایلم که دیگه به مدد وروجک خان به لقاا... پیوسته بود را عوض کردم! یک k800i خریدم! سایبرشاته و عکس هاش خیلی خوب میوفته!!! خوراکه منه که همش دوربین به دستم!!!! همه عکس های این پست با دوربین موبایلمه!
پیوست2: الان آمده رفته سراغ سیم تلفن میگه مامانی این چیه؟! میگم این سیم تلفنه! برای این که بریم تو اینترنت! رفته موبایلمو آورده و داره بهش ور میره بهش میگم موبایلمو بده خراب میشه !!!! میگه نه! می خوام برم اینت! ( منظور همون اینترنته! )