Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker خاطرات iut و ... - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 514486

  بازدید امروز : 48

  بازدید دیروز : 28

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

خاطرات iut و ...

نویسنده:مادر کیارش::: چهارشنبه 86/9/21::: ساعت 11:3 صبح

سلام

امروز می خوام یک کم از خاطرات قدیمم بگم، چون وبلاگی برای خودم ندارم و الان هم اصلاً فرصت اداره وبلاگ دیگه ای را ندارم بازم وبلاگ کیارش را از صاحب اصلیش قرض می گیرم!

ورودی 80 دانشگاه بودم! نه رشته ای قبول شدم که انتظارش را داشتم و نه دانشگاهی که واردش شدم را!هیچ تصوری نسبت بهش نداشتم! اما بعد از گذشت چند ماه با بچه ها جور شدیم و یک گروه 3 نفری با 2تا از دوست های نزدیک ترم تشکیل داده بودیم! یادش به خیر چه روزهایی داشتیم! چه قدر جو دانشگاه اون روزها باحال بود! همه شور و هیجان و شیطنت داشتند! خاطره های بامزه، سوتی دادن ها، صفری بازی ها، سرکار گذاشتن ها و... یادش به خیر، سر کلاس فارسی پسرها با ریتم شعر خوندن استاد پا به زمین می زدند، سر کلاس عمومی برق تالارها را قطع می کردند تا کلاس تعطیل بشه، یا اون هایی که کلاس نداشتند لب تاپ می آوردن و بیرون کلاس صدای آهنگ را این قدر زیاد می کردند که کلاس را به هم می ریختند، چه قدر ?2 بزرگ و کوچیک دور تالارها می زدیم، چه قدر نمایشگاه های جورواجور برپا می کردند، یادش به خیر نمایشگاه کارآفرینی را که یک پسره دم در نشسته بود و واکس می زد یا چند تا بچه ها اسنک می فروختند یا پر هلو به بچه ها می دادند ( البته روبه رو این نمایشگاه، نمایشگاه جدی کارآفرینی هم بودها!!! ) چه قدر برنامه های فرهنگی می گذاشتند، جشن پایان سال، شب یلدا، عید نوروز، افطاری های هر دانشکده با کلی برنامه های جالب و... چه قدر بلیط سینما می فروختند و چه قدر اردو برپا می کردند ... و وای که چه قدر ما شیطنت می کردیم!!! رو نرده های طبقه اول و دوم تالارها می نشستیم! سر کلاس اخلاق می نشستیم صندلی ردیف اول و در کمال وقاحت خط کش و مداد و کلی ورقه A4  در می آوردیم و گزارش و جدول های آزمایشگاه عصر را می نوشتیم! چه قدر تو آزمایشگاه ها خندیدیم و مسخره بازی در آوردیم و وسیله شکوندیم و به روی مبارک نیاوردیم و بقایای قربانی مذکور را چنان سر به نیست کردیم که گویا از ابتدا وجود نداشته! چه جوری سرکلاس ریاضی عمومی سوتی دادم و در کمال پررویی از جلوی استاد رد شدم و با سری برافراشته رفتم نشستم سر جام!!!! دیگه کلاس منفجر شد از خنده! چه طور کیک آوردیم و با بچه ها تو تالارها تولد گرفتیم و... اون موقع ها بچه ها خیلی پایه و باحال بودند، کلی روح زندگی داشتند، این قدر به مسایل اطرافشون بی توجه نبودند! یادمه وقتی اردوهای مختلط را لغو کردند چه بلوایی شد، چه قدر اعتراض، نامه، روزنامه و... یادمه هر تقی به توقی که می خورد صدای آهنگ « یار دبستانی من » بلند می شد و همه کلاس ها تعطیل می شد، تحصن و تریبون آزاد و... تازه دانشگاه ما که اون قدرها هم س ی اسی نبود! یادمه وقتی ورود دانشجوهای پولی تصویب شد چه قدر اعتراض کردیم، با استادها بحث کردیم، کلاس ها را تعطیل کردیم، چند هفته تحصن کردیم و بعضی ها حتی تو سرمای زمستون شب روبه رو سازمان مرکزی خوابیدند و نامه برای مجلس و وزیر و... نوشتیم و همه امضا کردیم و... حتی خبرشو تو تلویزیون هم گفتند!!!! بماند که هیچ فرقی نکرد و پولی ها آمدند ولی بی تفاوت نبودیم ...

اما حالا دانشگاه خیلی فرق کرده، نه اردویی، نه سینمایی، هیچ جشنی اجازه ندارند بگیرند، حتی نگذاشتند هیچ دانشکده ای افطاری بگیره، دیگه هیچ صدای یار دبستانی نمی آد، دیگه هیچ کس هیچی نمی گه! هیچ صدایی... ما این همه شور داشتیم این شدیم!!! این ها چی می شند!!!!

در ظرف کمتر از 1 ماه 3 تا از بچه های دانشگاه فوت کردند که به فاصله 1 هفته دوتاشون که مال صنایع بودند تو یک حادثه ( اولی ماشین، دومی کوهنوردی ) از دست رفتند! همه جا پارچه سیاه، چه جو غم انگیزی!

جدیداً همه جا اطلاعیه زدند که قراره « ش ه د ای گم  نام » را بیارند و تو دانشگاه ما خاک کنند! هیچ حرفی از برنامه شون نمی زنند!!! هر کی یک حدسی می زنه!!! یکی میگه یادمان خاکشون می کنند، یک عده میگند کنار مسجد و... اما عجیب ترین حدس که زیاد هم شنیده میشه اینه که هر ش ه ی د در یک دانشکده به خاک سپرده میشه!!!!!!!!!!!!!!!!!! من هیچ مشکلی با ش ه دا ندارم، اما دیگه بیشتر از می خواهند دانشگاه را از اون محیط شاد و پر هیجان به غمکده تبدیل کنند؟!؟!؟!؟!



  • کلمات کلیدی :

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com