بطور اتفاقي توي اينترنت وبلاگتو ديدم، منم 80 صنعتي بودم در خيلي از خاطراتت، باهات شريك بودم. عجب روزايي بود، اردو پشت اردو ، پيست اسكي، جشن نوروز، افطاري هاي دانشكده ها، نمايشگاه كارآفريني جلوي دانشكده شيمي، بازارچه، جنگل دانشگاه. آخ دلم براي همشون تنگ شده، دلم براي همه دوستام كه حالا ازشون خبري ندارم خيلي تنگ شده. نميدونم چه جوري بايد پيداشون كنم.
سلام خانمي - با خوندن خاطراتت منم ياد دوران دانشجويي و شيطنت با دوستم افتادم . منم ياد اون جيم زدن هامون از سر كلاس افتادم - اما خدا وكيلي راست مي گي - ديگه از دانشجو چيزي نمونده جز يه اسم - تازه همه دانشگاهها هم كه پولي شده و هر كسي از جاش پا مي شه مي ره يه مدرك مي گيره . نه تنها تو دانشگاه بلكه تمام جامعه بوي غم و اندوه مي ده و از شادي خبري نيست و نمي تونه باشه با اين همه مشكلاتي كه برامون درست كردند.
روي كيارش گلم رو ببوس .
قسمت اول نوشته هات چقدر شادي آفرين بود و ياد دوران دانشگاهي خودم افتادم ولي افسوس از سكانس دوم دانشگاه ... حالم گرفته شد
بگذريم كيارش گلمو بوس
سلام خانمي با خوندن پستت ياد خاطرات دانشجويي خودم افتادم
سورپريز كرده بودي
سلام
خيلي خوب نوشتيد وقتي دانشگاههاي خارج از كشور را آدم مي بينه چقدر افسوس مي خوريم به خاطر جووني خودمون و خيلي از جوانهاي نسل جديد صد افسوس.............
همه چيزاي خوب واسه زندگي رو از ملت گرفتن....
ميفهمم چي ميگي...نميدونم...چي بگم؟؟؟
ياد جووني هامون افتاديم پير شديم رفت خواهر
چقدر عكسهاي پست قبلي كيارشم ناز بود نمي خواي وبلاگش رو بهش پس بدي
ميگم فقط دانشگاه نيست كه محيطش پر از غم و اندوه شده. هركجا را كه نگاه ميكني كمتر رنگ شادي و خوشي را ميبيني حيف از ايران و ايراني