سلام
شرمنده باز نبودیم! راستش تعطیلی تاسوعا و عاشورا مهمون داشتیم و خانواده بابایی آمده بودند پیشمون، به کیارش خان که خیلی خیلی خوش گذشت و با عمه فائزه کلی عشق کرد! وقتی می خواستند برند کلی ناراحت بود و گریه کرد! از بس بچه ام اجتماعی و عاشق مهمونه! بهش قول دادیم مامان جون و دایی حامد به زودی مهمونمون میشند تا آروم شد! دایی حامد با مامان جون چهارشنبه آمدند و ما کلی خوشحال شدیم! کیارش خان که کلی ذوق کرد، مامان جون هم برای کیارش کلی اسباب بازی آوردند که شیطون بلا لطف کرد و همون شب زد و دوچرخه را ناقص کرد و نگذاشت ازش عکس بگیرم لااقل! نمی دونم چه عشقی داره به خرابکاری! این چند روز هم حسابی خوش گذروند و امروز صبح که مامان جون هم رفتند حسابی گریه کرد، با تمام وجود! خوبی بچه ها اینه که زود ناراحتی هاشون با یک شادی کوچیک فراموش میشه!
وروجکم حسابی ناقلا و شیطون شده و کلی خوردنی و خواستی! نیم وجبی خودش از تاریکی می ترسه بعد به باباش که می خواسته چراغ را خاموش کنه تا بخوابه میگه نه چراغ را خاموش نکن مامان مریم می ترسه!!!!!!!! بعد من امدم میگه مامان نترسی ها من میام نجاتت میدم!
برای اکثر اسباب بازی هاش اسم گذاشته! مثلا یک عروسک داره که به پیشنهاد پدرش اسمش شده آقا شکم گنده! حالا این قدر به این آقا شکم گنده غذا داده و با خودش این ور اون ور برده که کثیف شده! بعد هم با یک مهر مادرانه ای روی پاهاش می خوابونه و لالایی براش می خونه که نگو!
حافظه خوبی داره، خیابون های اطراف خونه را می شناسه و وقتی نزدیک خونه میشیم میگه رسیدیم خونه! اول فکرم کردم فقط قیافه اش آشناست و نمی تونه جهت یابی کنه ولی دو روز که با مامان رفته بودیم نزدیک خونه خرید به مامان گفتم با کیارش برید خونه تا من چیزی بخرم و بیام و اصلا یادم نبود مامان تا حالا از این مسیر نیومده و آشنا نیستند! بعد که فهمیدم با عجله دنبالشون رفتم و دیدم به سلامتی رسیدند دم خونه! مامان می گفتند دیدم اینجا آشنا نیست گفتم کیارش از کدوم طرف باید بریم و پسرک عزیز من بدون اشتباه مامان جون را درست راهنمایی کرده!
می خوام یک بازی وبلاگی راه بندازم! مدتیه خیلی بازار بازی ها کساده! این بازی فقط مختص نی نی های وبلاگیه! باهاش موافقید؟! اگه بله تو پست بعدی می نویسمش!
![](http://pic40.picturetrail.com/VOL266/11072594/19662347/351773388.jpg)
این عکس ها هم مربوط میشه به هفته قبل که با بابایی رفتیم دنیای شادی و حسابی به وروجک خوش گذشت، از اون موقع هر وقت اسم بیرون میاد میگه بریم شهربازی، سوار ماشین بشیم، سوار موتور و... چند تا عکس هم از آقا شیکم گنده در حال لالا و کیارش سرآشپز و ماشین کنترلی که تولد 2 سالگیش دایی حمید کادو داده بود به عکاسی آقا کیارش!
![](http://pics.picturetrail.com/res/pflicks/pt.gif)
![](http://pics.picturetrail.com/static/images/pt2.gif)