Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker مادر کیارش - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 518058

  بازدید امروز : 1

  بازدید دیروز : 26

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

قرار وبلاگی

نویسنده:مادر کیارش::: یکشنبه 86/5/7::: ساعت 8:36 صبح

سلام

اول از همه روز پدر را به تمام پدرهای خوب دنیا مخصوصاً پدر خوب و عزیز کیارش و پدر مهربونم که می‌دونم همیشه کنار ماست و در تک‌تک لحظات و خوشی‌ها و ناراحتی‌ها با ما شریکه تبریک می‌گم!

                    باباهای مهربون روزتون مبارک  Daddy & Baby 

دوم، تا جایی که من اطلاع دارم بازم مسابقه فینگیل‌ها به تعویق افتاد و رفت آخر مرداد!!!!! کم‌کم داره اون هیجان اولیه‌اشو از دست می‌ده و لااقل تو ذهن من این فکر داره جون می‌گیره که سرکاریه!!!!! و از اونجایی که من خیلی دوست دارم همه دوست های عزیزمو که در این مدت این همه به من لطف داشتند را ببینم و نتونستم سر قرار وبلاگی قبلی که کلی دلم می‌خواست بیام، حاضر بشم و دیگه این که گویا نیکان و مامانش دارند می‌آیند تهران بنابراین تصمیم گرفتم یک قرار وبلاگی دیگه بگذارم! اگه شد تو همین هفته ولی دوست دارم روز و مکانش را خود دوستان پیشنهاد بدهند! موافقید؟! پس حتماً نظرتونو بگید!

در پست قبلی قول داده بودم درباره بازی که مامان مانی لطف کردند و منو دعوت کردند بنویسم و الوعده وفا:

چند سال پیش تلویزیون یک فیلم نشون داد که من خیلی از دیدن اون خیلی لذت بردم، سه‌شنبه‌ها با موری، تو یک قسمت فیلم شاگرد موری ازش می‌پرسه اگه به تو بگند که 24 ساعت آزادی که هرکاری که خواستی بکنی و هیچ محدودیت جسمی و مادی نداشته باشی چی کار می‌کنی؟!‌ ( موری مبتلا به بیماری سختی بود!‌ ) جواب موری این‌قدر ساده بود که نشون داد خوشبختی خیلی ساده‌تر از اونیه که فکرشو بشه کرد. من به جواب موری کاری ندارم اما من این‌قدر از این سئوال خوشم آمد که اونو از خیلی دوست هام کردم و قضای روزگار باعث شد باز این سئوال زنده و تکرار بشه! البته جواب امروز من با جواب چند سال پیشم فرق می‌کنه که البته واضحه چرا!

من ترجیح می‌دهم 24 ساعتم از 10 شب شروع بشه! دوست دارم یک شب ساکت و آروم داشته باشم که صبح زود وقتی بیدار شدم احساس راحتی و سبکی و لذت بکنم (‌ نه مثل هر روز انگار از میدان کارزار آمدم!‌ ) بعد اسباب صبحانه و یک گردش سبک را آماده کنم و با دوست‌های قدیمیم که شرایط زندگی باعث شده مدت‌ها نبینمشون بریم گردش تو دامان طبیعت! روی سبزه‌ها بشینیم و نسیمی بوزه و هوا هم ملایم باشه و خورشید را ببینیم و با هم گپی بزنیم و یادی از گذشته‌ها بکنیم! بعد دوست دارم بیام خونه و با آرامش و خیال راحت خونه را مرتب و تمیز کنم و غذایی بپزم ( مثل یک خانم خانه‌دار و کدبانو با نهایت دقت و حوصله! ) سفره با سلیقه‌ای بچینم و بعد میزبان خانواده‌ام و مادر و برادر عزیزم بشم که کلی برام زحمت کشیدند، باشم و این دفعه با آرامش و بدون هول و استرس غذا را با هم بخوریم و صحبت کنیم و از در کنار با هم بودن لذت ببریم! بعداز ظهر را با پسرم بگذرانم و با هم بازی کنیم و براش قصه بخونم و در آغوشش بگیرم تا بخوابه و خودم مدتی را با همسرم تنها باشم، یاد قدیم کنیم و از در کنار هم بودن لذت ببریم! ( کیارش وقتی بیدار باشه لحظه‌ای نمی‌گذاره من و پدرش کنار هم باشیم و سریع میاد بین ما میشینه!! یک رابطه‌ای با این ماموران حفظ امنیت اجتماعی داره!!!!!!!!! ) بعد عصرش کیارش را برداریم و بریم یک پارک یا بوستان خوش آب و هوا و با کیارش کلی بازی کنیم و سوار تاب و سرسره‌اش بکنیم بستنی بخوریم عکس بندازیم و... و شب با همسرم تنهایی بریم یک رستوران خلوت، ترجیحاً جایی که ازش خاطره داریم و شام بخوریم و ساعتی را بدون دغدغه حرف بزنیم و در آخر شب را زود به بستر برم چون دیگه اون شب جزء 24 ساعت مذکور نیست!!!!!!!!!!!

من دوست دارم همه دوستانی که لطف می‌کنند و مهمونم میشند تو این بازی شرکت کنند اما اگه بخواهم اسم ببرم از بهاره جون و سمیه جون و آرزو مامان ترنم خانم و مریم مامان پارمیس و لیلی مامان یونا و مژگان خانم مامان آندیا و... دعوت می‌کنم (‌ بازم بگم؟! مشغول الزمه، مشغول الضمه، مشغول الذمه یا مشغول الظمه ( کدوم درسته؟!‌ )‌هستید دعوتمو قبول نکنید!  وگرنه منم دعوتتونو قبول نمی‌کنم و خونتون نمی‌یام!!!!!!!! (‌حالا کی دعوت کرد! ) )

خوب چون این پستم یک کم طولانی میشه فهرست‌وار درباره اتفاقات اخیر می‌نویسم:

اول از همه بعد مدت‌ها رفتیم و موهای کیارش که دیگه می‌شد بستش را کوتاه کردیم! اما انگار زیادی کوتاه شد!

دیگه این که شدید شیطون شده، قبلاً اون دنبال من میومد و چیزهایی که جمع می‌کردم را می‌ریخت به هم حالا من باید دنبالش برم و ریخت و پاش‌هاشو جمع کنم!باور ندارید؟! اینم شاهدش!

                  TinyPic image

              در آن‌جا که دیگر کش و نخ و چسب و... اثر ندارد!!!!

جمعه هفته پیش رفتیم پارک ملت، کیارش با یک دختر 9 ساله دوست شده بود و کلی با هم توپ بازی کردند!!!

                        TinyPic image

                                         کیارش در پارک ملت

                        TinyPic image

                                            وروجک و توپش

 

کیارش با باباش قایم باشک بازی می‌کنه، قبلاً باباش قایم می‌شد اون پیداش می‌کرد حالا اون قایم می‌شه باباش باید پیداش کنه!

گل پسرم دیگه کلی کمکم می‌کنه، بعد غذا به شدت اصرار داره بشقاب‌ها و مخصوصاً بشقاب خودشو ببره تو آشپزخانه!! دیگه خودتون می‌تونید مسیر حرکت را تصور کنید!

جمعه رفتیم جاده چالوس و ناهار را اون‌جا با مامان بزرگ بابایی خوردیم! مامان بزرگ بابایی خیلی زن باحالیه! اهل حال و گردش! کیارش یک لحظه هم آروم نداشت و همش می‌خواست با بچه‌ها بازی کنه! به هر کی خوش نگذشت کیارش که کلی حال کرد!

برای کیارش یک تخت خریدیم! موقع نصب همش خودش می‌خواست پیچ‌هاشو بپیچونه!! شما جایی سراغ ندارید تشک پنبه‌ای مدل خوشخواب بفروشه؟!

                          TinyPic image

                                       این پیچ را باید سفت کنم؟!

                         TinyPic image

                                       ببین چه سفت شد؟!

 

 

بازم یادآوری می‌کنم دوستانی که تمایل دارند تو قرار وبلاگی ما شرکت کنند نظر یادشون نره! اگه دوست داشتید شماره موبایلتون را به آدرس ایمیل کیارش بفرستید تا برای هماهنگ کردن باهاتون تماس بگیرم!

                            voroojakeman84@yahoo.com

من و کیارش منتظرتون هستیم!

 

 



  • کلمات کلیدی :

  • پراکنده ها، از امنیت عاطفی تا پیاز!!!

    نویسنده:مادر کیارش::: سه شنبه 86/4/26::: ساعت 11:57 صبح

    سلام

    ·        ما آدم‌ها عادت کرده‌ایم نداشته‌هامونو بشماریم.

                  شاید برای این که داشته‌هامون قابل شمارش نیستند.

    ·        در نگاه کسی که پرواز را نمی‌فهمد هر چقدر اوج بگیری کوچک‌تر خواهی شد.

    ·        هیچ چیز، هیچ کس به اندازه ذهن‌مان محدودمان نمی‌کند.

    ·        وقتی کلماتت را تغییر دهی جهانت را تغییر می‌دهی.

    و در آخر شعر گونه‌ای که به نظرم به پست این دفعه بی ربط نیست:

    ·        نوزادی متولد می‌شود

    با هزاران نقشه‌ای که والدینش برایش کشیده‌اند

        " به بهشت خوش آمدی عزیزکم.

             از من می‌شنوی تنها به قلبت گوش بسپار

                   تا بهشت باقی بماند"

    این مطالب از مجله موفقیت گرفته شده که به نظرم جالب آمد و دوست داشتم برای شما هم ذکر کنم!

    کیارش تازگی‌ها خیلی شیطون شده، کاری نیست که نکنه، به راحتی روی مبل میره و میاد روی اُپن یا روی شومینه!!!!‌ تمام وسایل آشپزخانه را به هم می‌ریزه موقع غذا خوردن سالاد و ماست و بشقاب من و باباشو خودش را با هم یکی می‌کنه و... صبح‌هایی که خونه باشم زودتر بیدار میشم و خونه را مرتب و همه جا را تمیز می‌کنم، تمام اسباب بازی هاشو جمع می‌کنم و می‌گذارم توی استخرش ( ‌یک دفعه فکر نکنید باهاشون بازی می‌کنه! نگاهشونم نمی‌کنه فقط روی زمین و زیر صندلی‌ها و مخصوصاً غیر قابل دسترس‌ترین جاها پخششون می‌کنه! ) خلاصه تا بیدار میشه‌ شروع می‌کنه به شیطنت، پشت سر من راه میره و هرچی من جمع می‌کنم به هم میریزه!! مثلاً قابلمه‌ها را می‌ریزه وسط اگه یک روز من بهشون دست نزنم همین جوری رو زمین هست ولی تا جمعشون کنم هر جا که باشه یک دفعه ظاهر میشه و پشت سر من دوباره همه چیز را به هم می ریزه و میره سراغ کارش!!!! چند روز پیش ساعت 11صبح بود یک نگاهی کردم به دور و برم دیدم وای خدای من چه وضعیه! اگه یک نفر الان در بزنه بیاد تو فکر می کنه آمده تو انباری!!! در حالی که من از 7 صبح یک لحظه هم استراحت نکرده بودم، عصبانی به کیارش گفتم من هی جمع کنم تو به هم بریز و بعد خسته  و با اعصابی داغون رفتم روی تخت دراز کشیدم و داشتم فکر می کردم یک دفعه کیارش آمد و بغلم کرد و هی نگاهم می کرد و می خواست من را ببوسه! بغلش کردم و کنار هم دراز کشیدیم، بعد کتاب همه بچه ها تیزهوشند اگر که کنار تخت بود و برداشتم و بازش کردم دقیقاً قسمت امنیت عاطفی اومد!!!!! نوشته بود یک بچه ای که امنیت عاطفی داشته باشه هیچ وقت به مادرش نمی چسبه! با امنیت عاطفی استعداد بچه ها بیشتر شکوفا میشند و راحت‌تر و سریع تر به یادگیری و بالندگی می رسند! اخلاق خوب و رابطه اجتماعی چیزیه که از بچگی با آدمه و اکثراً ذاتیه اما در صورت عدم امنیت عاطفی می تونه جاشو به ترس و اضطراب بده و ... تحت تاثیر قرار گرفتم! چرا باید کاری کنم که پسرم ناراحت بشه و احساس نگرانی بکنه؟! چه اهمیتی داره اگه کسی سر زده بیاد و ببینه خونه ما فرقی با انباریه اون ها نداره؟! اصلاً چه اهمیتی داره که دیگران چه فکری بکنند یا حتی خودم چه احساسی داشته باشم؟! چرا باید موفقیت و رشد و از همه مهم تر اخلاق خوش و لبخند کیارش را فدای یک کم نامرتبی و به هم ریختگی خونه کنم؟! ... پس از این به بعد زنده باد بازی و نقاشی و لبخند و آغوش و بوسه و... و بی خیال هر چی خونه و مرتب کردنش!!!!!!

    مطمئنم تا به حال لپ لپ خریده‌اید ولی مطمئنم چیزی که از لپ‌لپ ما میاد بیرون از لپ‌لپ هیچ کدومتون بیرون نیومده! میگید نه؟! بیایید اینم شاهد ماجرا!!!!!!

                              

                                      لپ‌لپ از نوع کیارش وروجکی

    در ادامه اقدامات وروجکیش هر روز میاد سبد سیب زمینی پیازهامو برمی‌داره، سیب و پیازهاشو می‌ریزه وسط بعد یک سینی برمی‌داره میره می‌گذاره روی میز هال و یکی یکی سیب زمینی و پیازها را می‌گذاره روش بعد هم زیر صندلی و... و در آخر وقتی مامان می‌خواهد غذا درست کنه حدس بزنید کجا باید دنبال پیازهاش بگرده؟!

                              

                                   سبد جدید سیب زمینی و پیازهای مامان

    خدا پدر و مادر و جد و فک و فامیل گذشته و آینده این مخترع ترموکوپل را بیامرزه که این ترموکوپل را اختراع کرد و گرنه خونه ما تا به حال 148 باری منفجر شده بود!!!! چون کیارش همش میره سر گاز و هی با شیرهاش بازی می‌کنه! تا حالا هم چند بار غذام ته گرفته چون خود سرانه آمده و زیر غذا را بالا کشیده!

    هفته پیش که کیارش را بردم مهد خیلی خوشش آمد و وقتی می‌آوردمش بیرون بهانه بچه‌ها را می‌گرفت اما این هفته همش تا می‌برمش دم مهد گریه می‌کنه و موقع شیر دادن یا بردنش میرم سراغش یک گریه دلخراشی می‌کنه که با اعصاب خورد و دل ریش میرم سر کارم، کاشف به عمل آمد مربیش عوض شده، قبلیش یک دختر جوون بود اما مربی این هفته‌اش یک خانم مسنیه! بهش گفتم هفته پیش مربی کیارش یکی دیگه بود، گفت مربی اصلی بچه‌های زیر 2 سال منم، هفته پیش مرخصی بودم!!!‌ خانم خوبی هم هست ها ولی نمی‌دونم چرا کیارش تا می‌بیندش گریه می‌کنه، گرچه مربیش میگه تو مهد آرومه و همش بهش چسبیده! غمی شده‌ها کلی خوشحال بودم کیارش مهد را دوست داره!!!

    چند روز پیش در اخبار علمی تلویزیون می‌گفت محققان فرانسوی فهمیدند قرار دادن کودکان زیر 2 سال در برابر برنامه‌های تلویزیونی و حتی آموزشی باعث عدم تمرکز آن‌ها در سنین بالاتر میشه!!!! تازه کشف کرده بودیم که کیارش از تام و جری خوشش میادها!!!!

                       

                    کیارش در حال عوض کردن کانال برای دیدن برنامه مورد علاقه‌اش

                

                              ببینید جیگر مامان چه قشنگ سیب می‌خوره؟!

                        

                                        فدای خنده‌هات برم وروجکم

                        

                      کیارشم داره کمک مامان لباس‌ها را می‌ریزه تو ماشین لباس‌شویی

                     

                                      این آقای خوش تیپ را می‌شناسید؟!

                      

                          کسی منو صدا کرد؟! منو با عینک هم شناسایی کردید؟؟؟

    خبر دارید ساخت برج میلاد به اتمام رسید؟! البته تو خونه ما، اینم عکسش:

                         

                    مصالح ساخت برج: قابلمه مامان، تن ماهی، کاسه، توپ کیارش

    صفا خانوم گل مامان مانی جون منو به بازی 24 ساعت دعوت کردند ( خودمونیم‌ها هیچ کس ما را به عروسیی، تولدی و... دعوت نمی‌کنه ) ممنون صفا جون، با اجازه تون می گذارم برای پست بعدی چون دوست دارم مفصل درباره اش بنویسم و این پست هم همش مال کیارش باشه.



  • کلمات کلیدی :

  • <   <<   41   42   43   44   45   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com