سلام به همگی
بالاخره بهار هم با تمام زیبایی و سبزی و طراوتش آمد.
**عیدتون مبارک**
عید سال 84 دعا کردم که سال خوب و خوشی داشته باشیم، اما اون سال عمه عزیز و جوانم و به فاصله 2 ماه بعد عمه ام، پدربزرگم درگذشتند. اون سال سختی و ناراحتی زیاد دیدم، گرچه پایان قشنگی داشت. سال 85 را با این امید شروع کردم که با حضور تازه از رسیده کوچولومون سال قشنگ و شادی داشته باشیم ولی هنوز 1 ماه از شروع سال نگذشته بود که فهمیدیم پدرم سرطان دارند و چند ماه بعدش پدرم هم به خواهر و پدر عزیزش پیوست. سال 85 هم با سختی ها و تلخی هاش گذشت، درسی که من گرفتنم این بود که عمر آدم می گذره، چه خوب، چه بد، مهم اینه که خودمون کاری کنیم که خوب بگذره، معلوم نیست تا عید سال دیگه چه اتفاقی می افته و کی هست و کی نیست. مهم اینه که از تک تک لحظات با هم بودن نهایت استفاده و لذت را ببریم و منتظر اتفاقی، لحظه ای، زمانی، کسی برای شاد بودن نباشیم. مهم اینه که طوری زندگی کنیم که افسوس سال پیش، حتی با تمام سختی هاشو نخوریم. طوری از وجود عزیزانمون لذت ببریم و اونها را دریابیم که هرگز حسرت لحظه های از دست رفته را نخوریم.
واما شیرین کاری های وروجک:
پسرم دیگه خودش بلده موهاشو شونه بزنه ( البته خوب که شونه زد بعد یک دفعه می کنه تو دهنش تا دندون هاشم شونه کنه! ) می دونه کدوم لباس مال کجاست ولی نمی تونه بپوشدش. بلوزشو میگذاره رو سرش، جورابشو به پاش می ماله وپاهاشو به زور می خواد برعکس بکنه تو شلوارش.
چند روز پیش با مامن جانش رفتند سر گاوصندوق ( البته مامان جان رفتند، ایشون خودش خودشو دعوت کرد ) بعد رفته سر جعبه دستبند مامان جان، درشو باز کرده، دستبند را گذاشته رو سرش، بعد برش داشته و گذاشته تو جعبه اش و درشو بسته!!!!
دیروز داشتم آشپزی می کردم، خان والا بازیشون گرفته بود، مرتب می آمد شعله گازو خاموش می کرد و می رفت طرف اسباب بازی هاش، بعد می دید من دوباره گاز را روشن کردم باز می آمد خاموشش می کرد. چند بار این کار را کرد تا فهمیدم آقا می فرمایند کار را تعطیل کن بیا با من بازی!
پسرم دیگه حسابی موزیسین شده، از صبح تا شب آن قدر می زنه که گوشهامون بی حس میشه!
بقیه شیرین کاری ها برای پست بعدی، دیگه دم عید و هزارتا کار.
ان شاا... سال خوب و شادی در کنار خانواده و عزیزانتون با سلامتی کامل داشته باشید.