Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker اردیبهشت 1386 - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 510742

  بازدید امروز : 1

  بازدید دیروز : 13

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

چه قدر دوستش دارم؟!

نویسنده:مادر کیارش::: سه شنبه 86/2/4::: ساعت 10:0 صبح

سلام

چند روز پیش یکی از دوستانم ازم پرسید چه قدر کیارش را دوست دارم؟!؟! ( نمی دونم به شوخی گفت یا جدی بود؟! ) البته این دوستم مجرد بود و خوب احساس منو خوب نمی فهمید اگرنه این سئوال را نمی پرسید! منم جوابش را مختصر دادم، بدون توضیح اضافه!!!

مگه دوست داشتن حد و مرز داره؟! اونم دوست داشتن عزیزترین هات؟؟؟ من وقتی میام به وبلاگ دوستان سر می زنم و بزرگ شدن و رشد کردن جگرگوشه هاشونو می بینم کلی ذوق می کنم! وقتی شیرین زبونی های آرش باهوش و قشنگ را می خونم یا وقتی لپ های توپولی ایلیا را می بینم، صحبت های بامزه دل آرام ناز با اون چشم های قشنگش، خنده های نمکی ایلیا کنایی و چشم های معصوم مانی با اون نگاه دلبریش را می بینم، وقتی درباره بزرگ شدن و شیرین شدن مهدیار یا شیطونی های کیان و کیارش می خونم و یا آیدا کوچولوی شیرین عسل وآرین بانمک و شیطون بلا را می بینم و... کلی لذت می برم و ذوق می کنم و دلم ضعف میره اون وقت چه جوری برای پسرک خودم که پاره تن منه، از خود منه نمیرم و ضعف نکنم! اگه برای هر کار کوچیکی که می کنه و یاد می گیره دلم پر عشق نشه که مادر نیستم، اگه برای دیدن اولین خنده اش، اولین دندونش، اولین چهاردست و پا رفتنش، اولین مامان گفتنش، اولین قدم برداشتنش و... چشم هام پر اشک نشه که مادر نیستم، اگه با کوچکترین ابراز محبتش، بغل کردنش، بوسیدنش سراپا قدرشناسی و محبت نشم که مادر نیستم، اگه نتونم اذیت ها و شیطونی ها و خرابکاری هاشو تحمل کنم واز تک تکشون لذت نبرم که مادر نیستم و... اگه نتونم کیارش را بیشتر خودم و زندگیم دوست داشته باشم که مادر نیستم!!!!

نه من نتونستم همه این ها را برای دوستم بگم و توضیح بدم، چون اگه می فهمید نمی پرسید. من فقط بهش گفتم " به اندازه تمام دنیام دوستش دارم"

چند روز پیش عموم از آمریکا آمد ایران ( عموی من و خانواده اش آمریکا زندگی می کنند ) کلی هم برای کیارش سوغاتی آوردند، دیگه پسرم برای خودش شیک پوشی شده!!! عموجون، زن عمو جون دستتون درد نکنه!!!! علی و رعنای عزیز دلم براتون خیلی تنگ شده!!!!

برای وروجکم 3 تا کتاب خریدم که دوتاش عکس هاش نقاشی بود یکی واقعی ( بابا تو بهترینی! ) و وروجک فقط اونو دوست داره! آخه عکس هاش علاوه بر نی نی های خوشگل و باباهاشون یک دایناسور داره به نام بارنی ( البته اینجا دایناست!!!! ) که کیارش برنامه هاشو خیلی دوست داشت ( همش توش شعر می خوندند البته به انگلیسی! ) حالا هر بار می گم کیارش نی نی کو بارنی را نشونم می ده و می گه "نییی" ( همون بارنی )

دیروز قند و عسل سعی می کرد پاشو بکنه تو کفش مامان جان و بعدش راه بره!!!! کفشه چون سنگین بود بچه ام پاش ثابت می موند و خودش می رفت! نتیجه اش این بود که هی می خورد زمین!!!!!!! ( میگند پا تو کفش بزرگ تر نکن! برای همینه!!! )

پیوست: من شنبه امتحاناتم شروع میشه ( البته میان ترم!!!! ) وااااااای چه جوری درس بخونم؟! برام دعا کنید!!!!



  • کلمات کلیدی :

  • هم اکنون نیازمند کمک سبزتان هستیم!

    نویسنده:مادر کیارش::: شنبه 86/2/1::: ساعت 12:0 صبح

    سلام به همه دوستان
    یک مشکلی برای من و کیارش پیش آمده که نیازبه کمک و راهنمایی مادران عزیز داریم!!!!!!!! ( هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم! شماره حساب هم بدهم؟!؟!؟!؟! )

    کیارش از همون ابتدای تولدش عاشق آب بود، یادمه اولین حمامش را که بردیم این قدر آروم بود و از آب و حمام لذت برد که ما کلی تعجب کردیم! بعدش هم که براش وان حمام گرفتم دیگه مگه از حمام بیرون می آمد؟! بعد از 1 ساعت با کلی گریه می بردیمش بیرون! کلی با هم تو حموم کیف می کردیم! اما یک دفعه که من داشتم سرشو می شستم و اون با آب داشت بازی می کرد آب پاشید روی سرش و کف ها رفت توی صورتش و واااااااااای دیگه گریه بود که بند نمی آمد! نه این که برای سوختن چشم هاش باشه بیشتر بهش بر خورده بود! ( وروجکم خیلی مغروره اگه بهش بر بخوره دیگه امکان نداره دوباره سراغ اون چیز بره! ) و از اون روز مشکل من شروع شد! حالا وقتی می بریمش تو حمام با گریه می ره و بعد که می خواهیم بیاریمش بیرون کلی خوشحال میشه! 1 ساعت بغلش می کنم، کلی اسباب بازی می ریزم دورش و کم کم با هم به آب نزدیک میشیم! اولش خوش اخلاقه ولی تا یک کم آب بریزه روش چنان گریه ایی می کنه که دل آدم تکه تکه میشه! خوب این جوری دیگه نمیشه حمامش کرد! جالب اینه که با حمام این مشکل را داره ولی اگه بخواهیم صورتش را تمیز کنم یا بریم بیرون آب و حوض ببینه جیغ می زنه و ذوق می کنه و میگه آبو ( البته فقط برای فواره های توی پارک ها میگه آبو! ) واقعاً نمی دونم باید چی کار کنم، کمکم کنید...

    دیروز با بابایی رفتیم پارک. کلی بازی کردیم! سه چرخه سواری، توپ بازی، تاب بازی، سرسره بازی و گرگم به هوا ( چیزی ما بین گرگم به هوا و قایم باشک بازی ) خیلی خوش گذشت! ( از تمام دوستانی که قایم باشک و گرگم به هوا را پیشنهاد کردند، ممنون، موثر واقع شد!!! ) کیارشم عاشق تاب بازی شده! مخصوصاً اگه دورش پر بچه باشه، فقط غصه ام شد که عسلم سراغ هر بچه ایی می رفت تا باهاش بازی کنه محلش نمی گذاشتند! ( آخه بقیه بچه ها 2-3 سال بزرگتر از اون بودند! ) بعد یک گوشه ایی وایساد و نگاهشون کرد که دارند از سرسره بالا میرند، منم کنارش ایستاده بودم و زیر نظرش داشتم اما چزی نمی گفتم بعد دیدم شیرین پسرم رفته سراغ پله های سرسره و دسته هاشو گرفته و کلی داره تلاش می کنه ازش بالا بره!!!!! ( آخه چرا کسی با پسر 1 ساله و 1 ماه ونیمه بازی نمی کنه؟! )

               

    TinyPic image


    پنج شنبه با بابایی رفتیم برای وروجک خان کتاب بگیریم، من هواسم به انتخاب کتاب بود که دیدم وروجک و باباش نیستند!!!!!! نگو یک دختر خانم 3 ساله با مامانش آمده بودند کتاب بخرند که آقا داشته با دختر خانم مذکور بازی می کرده بعد که ایشون با مامانشون رفتند پسر منم قید مامان و بابا و همه را زده و دنبالشون رفته!!!!! ( وروجک من خیلی اجتماعیه، دوست دارم با هم سن و سال هاش باشه و بازی کنه اما از مهد خوشم نمیاد!! ) حالا 3 تا کتاب گرفتم با کلی وسواس! بعد شب آمدم براش بخونم این قدر بی مزه بود که حوصله اش سر رفت و وسط کار گذاشت رفت! حالا ببنید کلاس سنیش را چی نوشته؟! 3-7 سال!!!!! من موندم وقتی بچه 1 ساله حوصله اش سر میره برای بچه 7 ساله جذابه؟! ( جایی سراغ ندارید کتاب با ورق مقوایی و کلفت و داستانی جذاب و جالب بفروشند؟! )
    جدیداً هر چیزی که گم میشه، می تونیم تو قابلمه ها و کشوهای میز تلفن، کابینت های آشپزخانه و سطل اتاق پیدا کنیم! اینم یک نمونه اش! کی دیگه دوست داره تو این قابلمه غذا بخوره؟! ( البته به غیر مامانش! ) بیچاره مامان جان، دیگه خونه نمونده براشون!

                     TinyPic image
    چند روز پیش کیارش را بردم دیدن امیر محمد! اولش با تعجب نگاه کرد اما بعد که دید همه طرفدارهاش دارند به نی نی جدید نگاه می کنند و بغلش می کنند کلی جیغ و داد راه اندخت که بی انصاف ها نو که میاد به بازار کهنه میشه دل آزار؟!

                       TinyPic image

                                    عسلکم در اتاق امیر محمد

            TinyPic image

              مگه نمیگند نی نی هم بازی منه؟! پس چرا نی گذارند باهاش بازی کنم؟!



  • کلمات کلیدی :

  • <      1   2   3   4   5      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com