Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker اسفند 1385 - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 511268

  بازدید امروز : 21

  بازدید دیروز : 38

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

آنچه که گذشت قسمت اول

نویسنده:مادر کیارش::: دوشنبه 85/12/7::: ساعت 11:0 صبح

سلام

تو این پست من می خوام یک کم از مراحل رشد وروجک تا 1 سالگیش بگم، البته به اختصار:

1- وروجک 3 روز بعد از تاریخ تعیین شده برای تولدش به دنیا آمد برای همین نسبت به قدش لاغر بود و پوست دست و پاش چروکیده بود ( نمی دونم چیزی درباره زایمان دیررس می دونید یا نه؟! )

2- از 10 روزگی تا اواخر 3 ماهگی شب ها دل درد بدی داشت. دقیقاً از ساعت 12 شب شروع می شد و اگه خاطرمون را خیلی می خواست 3 نیمه شب تموم می شد ولی امان از موقعی که هیچ رحمی در کار نبود، یک شب از ساعت 11 شب تا 8 صبح بیدار بود و گریه می کرد. این قدر گریه هاش جگرسوز بود که گاهی منم می نشستم و باهاش گریه می کردم ( اوایل که خیلی کم تجربه بودم!! ) آخه مگه انصافه موجودی به این ظریفی این همه درد بکشه؟؟؟

3- از همون روزهای اولی که به دنیا آمده بود موقع خوابیدن برعکس بقیه نوزادها ( البته نوزادهایی که من دیدم ) به بدنش انحنا می داد. یعنی سرشو از عقب به پشت پاش می رسوند. این قدر در این کار اغراق می کرد که گاهی می ترسیدیم که آیا این بچه تو بدنش چیزی به نام استخوان هم داره یا نه؟!

4- از همون اول هم خیلی کنجکاو بود و خیلی شیطون. برای همین خیلی زود دست به اکتشاف محیط اطرافش زد و از اوایل 2 ماهگی تلاش هاشو برای برگشتن به روی شکم آغاز کرد و نتیجه اش این بود که 5/2 ماهگی راحت می تونست به روی شکم برگرده و با اینکه هنوز کاملاً روی حرکات سرش کنترل نداشت ولی تمام سعیشو می کرد که مبادا نکته ای از حرکات و اعمال ما را از دست بده!

5- از همون 2 ماهگی خیلی خوش اخلاق بود همش می خندید و برای هر چیزی ذوق می کرد، گاهی که من به کارهام مشغول بودم می دیدم صدای خنده اش می آید، وقتی سراغش می رفتم می دیدم جیگرم خودش برای خودش داره می خنده بی هیچ دلیلی!!!

6- از همون اول عاشق گشت و گذار و مهمونی و جمع بود ( بر عکس مامانی فراری از جمع ) اگه گریه می کرد یا بهونه می آورد کافی بود در خونه را باز کنیم سریع آروم می شد و هی سرک می کشید!

7- 6 ماهه بود که 2 تا دندون پایینیش با هم در اومدند و قیافش و خنده هاش با نمک تر شد!

8- در راستای بیشتر شدن شیطنت های وروجک خان دقیقاً اول 7 ماهگی چهار دست و پا می دوید ( راستش نمی دونم لغت مناسبش چیه ولی برای درک هرچه بیشتر سر ابسیلون ثانیه 2 متر اون ورتر بود )

9- در همین راستا خیلی زود کشوها و در میز تلویزیون را کشف کرد و با دقت به هرکسی که با تلفن حرف می زد نگاه می کرد که بفهمه این شیئ عجیب چیه که هر کسی دستش می گیره یک نیم ساعتی بی وقفه حرف می زنه؟!؟!؟!

10- 8 ماهگی تونست راحت روی کمر بشینه ( قبلش روی دستهاش لم می داد ) و حدود 15 روز بعدش 3 تا دندون بالاییش با هم در اومد و همه را تعجب زده کرد!!!

--------------------------

پیوست 1: این پست خیلی طولانی شده بود برای همین نصفشو گذاشتم برای دفعه بعدی.

پیوست 2: داشتم فکر می کردم من چرا ناخودآگاه این قالب را انتخاب کردم؟ یک دفعه یاد شب هایی افتادم که برای وروجک قصه 7 کوتوله را تعریف می کنم تا بخوابه،  "یکی بود، یکی نبود، توی یک جنگل بزرگ یک خونه ای بود که از همه چیز 7 تا داشت، 7تا صندلی، 7 تا تخت، 7تا بشقاب، 7تا قاشق، 7تا چنگال، 7تا لیوان و ... و این قدر 7 می گم که خودم خوابم می بره!!! ( خدای نکرده شما جزو اون دسته ای نبودید که فکر کردند وروجک خوابش می بره؟! )

پیوست 3: تا حالا فیلم شوریده را دیدید؟؟؟ اگه ندیدید پیشنهاد می کنم حتی اگه سایه تون هم اون طرف ها افتاد سراغ سایه تون هم نرید چه برسه به فیلمه!!! من فکر کنم نویسنده اش قرص X خورده بوده کارگردانش هم یه شیشه ای، کریستالی، چیزی مصرف کرده بوده!

پیوست 4: دقت کردم آخر اکثر جملاتمو با علامت تعجب تموم کردم، من عاشق اون سر گمبلی با اون نقطه زیرش هستم!

 



  • کلمات کلیدی :

  • تولدت مبارک

    نویسنده:مادر کیارش::: یکشنبه 85/12/6::: ساعت 12:0 صبح

    تولدت مبارک

    عزیز دلم، وروجکم سلام

    اولین سالگردتولدت عزیزم مبارک باشه. می خوام به عنوان اولین هدیه تولدت این وبلاگو به تو شیرینی زندگیم بدهم. می خوام از این به بعد درباره تو و شیرین کاری هات اینجا بنویسم تا وقتی تونستی بخونی بیایی اینجا و از خاطراتی که خودت یادت نیست یاد کنی.

    می خوام از اول درباره وروجک خان بگم :

    وروجک خان 11 اسفند 1384، صبح یک پنج شنبه آفتابی قدم به این زمین خاکی گذاشتند ( یک بار داستان تولدشو با ذکر جزییات از اول می گم ) 400/3 کیلو وزن و 51 سانت قد داشت و پوست دست ها و پاهای کوچولوش چروکیده بود ( آخه از زمان تولدش رد شده بود ) از همون اول وروجک و شیطون بود...

    یک کم هم درباره خودم بگم:

    من مامانی وروجک خان هستم، دانشجوی فوق لیسانس و در امر وبلاگ نویسی کاملاً بی تجربه ( آبرو قشر تحصیل کرده را بردم!!! ) اینه که خوشحال می شم  دوستانی که در این زمینه تجربه دارند منو یاری کنند...

    بقیه توضیحات باشه برا پست بعدی ( آخه من یه هنر دیگه دارم و اینه که در امر تایپیدن کندم! )



  • کلمات کلیدی :

  • <   <<   6   7   8      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com