Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker کیارش 2 سال و نیمه و عکس های سفر خانه خدا - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 514471

  بازدید امروز : 33

  بازدید دیروز : 28

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

کیارش 2 سال و نیمه و عکس های سفر خانه خدا

نویسنده:مادر کیارش::: یکشنبه 87/6/17::: ساعت 10:19 صبح

سلام

بالاخره مامان جونی و دایی حامدی از سفر خانه خدا آمدند و ما سرمون حسابی شلوغ بود. قرار بود جمعه 8 شهریور ساعت 6 برسند اصفهان اما ساعت 4:20 دقیقه زنگ زدند که ما اصفهانیم!!! دیگه نمی دونید چه جوری من و خاله هام لباس عوض کردیم و سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمت فرودگاه! خودم هم باورم نمیشه با سرعت 130- 140 تا داشتم رانندگی می کردم!!!!!

گرچه تا بارهاشونو تحویل دادند 1 ساعتی طول کشید. دیگه مامان جونی چه قدر ذوق کرد از دیدن گل نوه اش! ( ما از بس عجله کردیم و هول کردیم نکنه این ها بیایند و ما نرسیده باشیم یادمون رفت دسته گل بگیریم و در کمال پررویی گفتیم کیارش هم دسته گلمون!!! ) حسابی بهشون خوش گذشته بوده و هوا هم عالی بوده! هم مدینه و هم مکه از اصفهان خنک تر بوده که وقتی رسیدند گفتند وای چه این جا گرمه!!! طبق معمول هر سال برای زن ها خیلی سختگیری کردند چه مدینه و چه مکه! ابتکار امسالشون هم این بوده که برای زیارت قبر پیامبر علاوه بر زمان محدود ملیت ها را جدا هم کرده بودند!!!

 

    

                                               نمایی از مسجد النبی

مکه هم خیلی خوب بوده و هوا عالی بوده و هتل هم خیلی به خانه خدا نزدیک بوده! جالب این جاست که برادرم می گفت یک روز موقع نماز عصر، همون طور که نماز می خوندند یک دفعه بارون شدیدی گرفته و همه را خیس کرده!

  

                                             نمایی از خانه خدا

یک روز هم رفتند جده و مسجد معروفش را که روی آب ساخته شده بود را دیدند!

     

                                       مسجد جده روی آب

من و برادرم همراه با پدر و مادرم سال 82 دقیق همین تاریخی که امسال برادر و مادرم رفتند به این سفر رفتیم. برادرم می گفت خیلی تغییر کرده! می گفت فکر می کنی مکه و مدینه همون مکه و مدینه 5 سال پیشه؟؟؟ همین طور دارند خراب می کنند و از نو می سازند! چه قدر نعمت فراوان! شب همه جا مثل روز روشن! همه جا تمیز و مرتب با این که عرب ها همین طور می خوردند و می ریختند! به ثانیه نکشیده پشتشون می آمدند و تمیز و ضدعفونی می کردند! دلم سوخت! آخه چرا ما به چنین جایی رسیدیم و عرب هایی که زمانی برای ما بدوی بودند به این جا؟! لازم به ذکره تو 3 روزی که ما مهمون داشتیم 2 ساعت ب ر ق مون صبح می رفت 2 ساعت شب سر ساعت 8 تا 10 که اوج دیدنی ها بود! نمی دونید با چه مشقتی مهمون داری کردیم!

یکی از اتفاقات جالب سفرشون دیدن ملک عبدالله پادشاه عربستان بوده! برادرم می گفت شب تو خانه خدا زیارت می کردیم که دیدیم سی تا سرباز یک حلقه دور خانه خدا درست کردند و ملک عبدالله با یک مهمان خارجیش که خیلی پیر هم بوده می آیند برای طواف و خیلی ساده و با پای پیاده طواف می کنه و میره! همه مردم هم دورشون ایستاده بودند و نگاه می کردند! حالا مقایسه کنید با...

   

                                    نمایی دور از طواف ملک عبدالله

 

در انتها هم که خودتون می دونید تنها نوه مامان جونی چه قدر سوغاتی خورد؟!

یک کاپشن خیلی خوشگل و ملوس اسپانیایی که عجب جنسی داره، یک بلوز بافتنی به همون مارک کاپشنش، یک دست بلوز و شلوار، یک رکابی و شلوارک، دوتا بلوز پاییزی، یک بلوز و شلوار خونه تو پنبه ای برای شب های سرد زمستون، یک جفت کفش تابستونی، یک ست ملافه و روتختی، یک تفنگ حباب ساز و یک توپ و در آخر یک پتوی مسافرتی که البته مال کیارش خان نبود ولی از همون اول که دید از ترکیب رنگ خوشگلش خوشش آمد و اسمشو گذاشت پتو خوشگله و بغلش زد وبردش تو اتاقش! مامان جون گلم، برادر عزیزم دستتون درد نکنه!

             

گل پسر شیطون بلا و شیرین زبون ما 11 شهریور 2 سال و نیمه شد! به همین مناسبت کیکی براش ترتیب دادیم و شمع براش گذاشتیم و یک تولد کوچولو گرفتیم! عزیز دلم خنده هات باعث شادی دل ماست. وقتی شیرین زبونی می کنی تمام ناراحتی هام فراموش میشه و دیگه نمی تونه از خرابکاری هات عصبانی باشم!

      

                              کیک 30 ماهگی کیارش وروجکم

                     

                     پسرم برای فوت کردن شمعش ذوق کرده! قربون خنده های قشنگت

کیارش عزیزم وقتی ناراحت میشه و گریه می کنه بغلش می کنم و میگم این ها اشک های تو هستند میاند پایین؟! در بین گریه میگه بله! ( کیارشم هیچ وقت نمیگه آره! ) میگم من اشک هاتو پاک کنم اون وقت تو بخندی؟ باز با هق هق میگه بله! بعد اشک هاشو پاک می کنم و اون زورکی هم که شده می خنده! حالا اگه یادم بره خودش میگه مامان اشکامه داره میاد! پاکش بکن بخندم!!!!! و این منم که دلم براش ضعف میره به اندازه تمام دنیا!

 

پیوست: کیارش در راستای کمک به روزه داری ما بدجوری برنامه خوابش به هم خورده، شب ها تا 1 بیداره و ظهر ها هم که ما می خواهیم استراحت کنیم تا 4-5 عصر نمی خوابه!!!!! دیگه حسابی هلاک شدم! فکر نکنم بتونم کامل بگیرم!



  • کلمات کلیدی :

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com