سلام به دوستان عزیز
همون طور که قولش را دادم این بار میخوام یک پست شاد و خوب از شیرین زبونیهای کیارش وروجکه بنویسم!
اما اولش بگذارید بازم طبق قول قبلیم یک کتاب خوب و مفید معرفی کنم!
نام کتاب: کودک از دو تا سه سالگی
نام نویسنده: هریت گریفی
انتشارات: پیدایش
من این کتاب را از نمایشگاه کتاب گرفتم! حجم زیادی نداره و تصاویرش رنگی و مفید است. کتاب دو قسمت میشه! ابتدا اطلاعاتی کلی درباره خصوصیات متداول در کودکان 2- 3 ساله میده و بعد راه حلی کوتاه و مختصر و مفید ارائه می کنه! مشکلاتی از قبیل خواب، از پوشک گیری، بهانهگیری، استقلال و ... و در قسمت دوم کتاب خصوصیات کودکان را طبق دسته بندی 2ماهه نوشته و بازیها و فعالیتهای مناسب با این سن را معرفی کرده! مثل از 24-26 ماهگی و...
خیلی جالبه که تو این کتاب نوشته اکثر کودکانی که در شروع سال سوم زندگی آموزش توالت رفتن می بینند تا آخر سال کاملاً آموزش میبینند و تمیز میمونند اما بچههایی که زودتر و بدون آمادگی مجبور به یادگیری میشوند تا آخر سال چهارم مشکل دارند!!!!!!
اما اخبار وروجکی!
چه خبر؟!؟!؟!؟!
این جمله تازگی شده جزء تکیه کلامهای وروجک! هر تازه واردی که از در بیاد تو بهش سلام میکنه و میگه چه خبر؟!؟!؟!
رفته سراغ کفش پدرش، بهش گفتم دست نزن این مال باباست! اشارهای به کفش کرد و گفت: مال باباهه، میخواد بره ددر بپوشه! میخواد بره مهد! میخواد بره خاله! میخواد بره بغل!!!!!!! ( ربط این یکیشو نفهمیدم! )
این قسمت و قسمت بعدیشو با عرض پوزش فراوان و با روم به دیفال مینویسم!
در راستای ادب آموزی هر چه بیشتر پسرکم به همه چیز و همه کس از جمله موتور و ماشین سلام میکنه! تازگیها بعد از عمل دفعشون یک سری احوالپرسی با جسم مذکور هم داریم!
کیارش با صدای بلند: سلااااااااااااااام پی پی!!!!!!
دیروز رفته بازم گلاب به روتون! از حجمش خودش هم جا خورده!!!! ( نمیدونم چرا دفعش بیشتر از بلعشه! از استخوانهاش مایه میگذاره؟! )
کیارش با تعجب: وای کردم! واااااااااای چه بزرجه! ( بزرگه! ) اندازه دریلیه ( تریلی!!!! )
تو این مدت که مریض بود و اشتهاش به حد صفر رسیده بود، یکی از ترفندهایی که برای غذا دادنش به کار بردیم و بعد عواقبش گردنمون را گرفت نشون دادن عکسهاش تو کامپیوتر بود! مینشست و خودش با کلیدهای حرکتی عکسها را عوض میکرد و هر دفعه هم میگفت: عکس بعدی! تو همه عکسهاش از عکس تولدش خیلی خوشش آمده بود! دیگه هر دفعه ما پای کامپیوتر مینشستیم میآمد به زور بلندمون میکرد و میگفت: عکس بعدی تبلد ( تولد ) بیاد!!!! یا مامان مریم چه ( چرا ) عکس بعدی تبلد نمیاد!!!!! خلاصه دیگه شب و رزومون شده تولد!!!!! چند روز پیش موقع خواب:
من: کیارش بخواب
کیارش: مامان مریم، تبلد بگیریم؟!
من: تولد بگیریم چی کار کنیم؟!
کیارش: شمع هوت ( فوت ) کنیم!
من: شمعها را کجا بگذاریم فوتش کنیم؟!
کیارش: رو میز!!!!!
بچهام به یک شمع روی میز هم راضیه! تازگیها هم که از صدقه سری دو*لت ما هر شب تولد داریم!!!!!!
یا اینکه هر روز تو خونه راه میره با هیجان میگه: تبلده! تبله مامان مریم، بابا سعید، دایی حامد، عمو امیر، خاله شیما و....
یا میاد پیشم و میگه: مامان بریم تبلد خاله شیما ماشین بگیریم بدیم به نینی ( منظور خودشه! )
خلاصه اینکه دستم به دامنتون تولدی چیزی سراغ داشتید خبرمون کنید! قول میدیم کادوهای خوب خوب بیاریم!!!!!!
من از قبل ازدواج از بچههایی که قوه تخیلشون بالاست خوشم میومده! موقع بارداریم هم خیلی دوست داشتم بچهام قوه تخیل خوبی داشته باشه! در همین راستا 2 روز پیش دم تخت:
کیارش: موتور بخواب! ( و پتوشو خیلی با احتیاط کشیده روش ) دریلی ( تریلی ) تو نخواب، پاشو، میخواهیم بریم ددر!!!!!!
حالا گفتم تخیلش بالا باشه اما نه در این حد:
تازگیها یک شخصیت جدید به فامیلمون اضافه شده! از یک ماه پیش هر روز بعد مهد درباره علی حرف میزد، از مربیش پرسیدم این علی کیه اینقدر خاطرشو میخواد گفت ما اصلاً علی نداریم!!!!!!!!!!!!
حالا دیگه هر روز و هر شب علی همه جا هست! جدیداً هم که شده دایی علی!!!!
چند روز پیش تو خیابون پشت چراغ قرمز!
کیارش با هیجان و فریاد: ماااااااشین دایی علی!
من با کنجکاوی: اِ کوش؟
کیارش با بی تفاوتی: رفت!!!!
ظهر موقع خوردن ناهار!
دهن منو باز کرده میگه: مامان به به خورد؟! پلو خورد؟! شش ( سس ) خورد؟! ماست خورد؟! و... تبلد خورد؟!؟!؟!؟!؟!؟! ( از معضلات تولد! )
کیارش شیر شده! هم چنان میغره و میره!
من: کیارش شیر چه رنگیه؟!
کیارش: زرد! مثل نینی ( خودش! )
گاهی رنگها را درست میگه گاهی اشتباه موندم تو رازش!
کتاب میمینی الهی بد نبینی را خوندید؟! مامان میمینی میره بیرون و بعد که صدای داد میمینی را میشنوه با لباس و سر خیس آب میاد پیشش! چند روز پیش کیارش نشسته و داره این کتاب را خودش ورق میزنه و داستانشو برای خودش میگه!
کیارش: میمینی دستش اوخ شده! مامان میاد از اَموم ( حموم ) و .... بچه تو این سن فهمیده مامان میمینی اصلاً بیرون نرفته رفته بوده حموم اون وقت این آقای کشاورز چی فکر کرده این شعرو گفته؟!؟!؟! فکر کنم بچههای ایرانی را دست کم گرفته!!!
از نمایشگاه کتاب براش پازل 9 تیکهای گرفتم دفعه اول با کمک هم ساختیمش اما خودش 4 تیکهاش را درست سر جاش گذاشت!!!!
1 شنبه دو هفته پیش رفتیم باغ هنرمندان تو خیابان فرصت! جای باحالیه! چند سالی هست پاتوقمونه! اما زمین بازیش نرفته بودیم بیشتر میرفتیم رستوران گیاهیش که تو این فصل بیشتر هنرمندها و بازیگران را میشه اونجا دید! یکیش این آقای محمد شیریه که ما هر بار رفتیم اونجا دیدیمش!!!! این بار رفتیم زمین بازیش خیلی بزرگ و خوب بود! برای قرار بد نیست به شرطی که تعطیلی نباشه!!!!! چون خیلی شلوغه!
این هم چند تا عکس که همش مال قبل بیمارشه! میبینید چه قدر لاغره؟! بعد مریضیش که اسکلت شده!
( پشت سر جناب شیری در یکی از عکس ها پیداست!)