Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker مادر کیارش - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 510801

  بازدید امروز : 23

  بازدید دیروز : 37

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

چند خبر پراکنده + تولد پرنیان

نویسنده:مادر کیارش::: یکشنبه 88/6/1::: ساعت 5:24 عصر

سلام

اول از همه فرا رسیدن ماه رحمت و مغفرت را بهتون تبریک میگم و امیدوارم نماز و روزه ها قبول باشه و خدا توفیق بده امسال و سال های دیگه روزه هامونو بگیریم!

کیارش که هنوز بعد 2 روز با قضیه کنار نیومده! هر چی براش توضیح میدم روزه چیه و چرا من نمی تونم باهاش صبحانه و ناهار بخورم؟! با دقت به حرف هام گوش میده بعد برای صدهزارمین بار میگه چرا صبحونه نمی خوری؟؟؟؟؟؟؟

در همین راستا نمی دونم چی کار کنم خودش غذا بخوره! این پسر ما هر حسنی داشته باشه این عیبشه! خودش غذا نمی خوره! با این که از 6 ماهگیش سعی کردم با قاشق و غذا آشنا بشه ولی ... نشد!!!! حالا هم به هزار ترفند غذا می خوره!!! یک مدتی هست رفتم تو پروژه غذا خوردن ولی این قدر نسبت به غذا بی احساسه که چند بار بدون این که دست به غذا بزنه سفره را جمع کردم ولی هیچ عکس العملی نشون نداده و تازه نسبت به هله و هوله و یا میوه و ... هم علاقه ای نشون نمیده که بخواد اون جوری جبران کنه!!!! نسبت به گرسنگی خیلی خیلی مقاومه! تا به حال در این 3 سال و نیم یک بار نگفته مامان من گرسنه ام!!!!!!!!!!!!! چی کارش کنم یاد بگیره خودش غذاشو بخوره؟!؟!؟!؟

بگذریم! نیم وجبی شیطون ما غیر از معدود زمان هایی که خیلی شیطون میشه اکثرا آرومه و خیلی عاقلانه رفتار می کنه! مثلا یک روز کامل با بابایی رفتیم سر کار! این قدر با جدیت و دقت رفته سر کامپیوتر و مثلا کار می کنه و زودتر باباش تلفن ها را جواب می داد و خیلی هم جدی رفته نشسته پشت صندلی پدرش و با مداد رنگی هاش تو دفترش خط کشیده که مثلا من دارم کار می کنم و بعد باید بهم حقوق بدهید! تازه کلی هم برام از نقشه هاش برای خرج کردن حقوقش صحبت کرده: می خوام سی دی پلنگ صورتی بخرم، بعد یک مرد عنکبوتی، بعد بستنی ( تنها خوراکی مورد علاقه اش! )، بعد تام و جری و ... و در اخر روز هم با پدرش رفتند ورزش و استخر که خیلی بهشون خوش گذشت! کیارش که عاشق آب شده و به گفته پدرش خیلی جاها بدون کمک روی آب می موند!

 

در راستای گردش هر روزه مون یک روز رفتیم موزه هنر ایرانی! کیارش این قدر از این ماکت های کوچک خوشش امد که با تک تکشون عکس انداخت! دو روز از ماه رمضون گذشته این کلافه شده چرا عصرها نمی بریمش بیرون!

 

فکر کنم ماکت باغ دولت آباد یزد باشه! البته بدون بادگیر معروفش!

 

روز پنج شنبه تولد پرنیان جون دعوت بودیم! خیلی خوش گذشت و کیارش بعد از مدت ها با کلی بچه های همسن خودش و بعضا بزرگتر بازی کرد! پیروزه جون و پرنیان عزیزم ممنون بابت این که ما را برای شادیتون دعوت کردید! پرنیان عزیزم سال های سال روزهای رنگین و تولد های شاد برات آرزومندم!

 

کیارش و پرنیان و آریا در بدو ورود

 

پرنیان و کیک تولدش

 

بچه ها و عکس دسته جمعی

 

فوت کردن شمع تولد 4 سالگی

کیارش یک جمله قشنگی داره! شب ها که می خواد بره بخوابه میگه ماه به خورشید میگه تو برو بخواب خسته شدی! صبح ها هم که بلند میشه میگه خورشید به ماه میگه حالا نوبت توهه بری بخوابی! خسته شدی!!!!!!!

حالا من هم زبون روزه کوه کندم! برم بخوابم!!!!!!!!!!!!!!!!



  • کلمات کلیدی :

  • تابستانی که مثل باد می گذرد!

    نویسنده:مادر کیارش::: دوشنبه 88/5/19::: ساعت 4:45 عصر

    سلام

    تابستون داره مثل برق و باد می گذره و اصلا نفهمیدیم کی شروع شد که داره تموم میشه! راستش وقتی بچه بودم آرزو داشتم زودتر تابستون بشه! ان قدر روزهای سال تحصیلی مخصوصا موقع امتحانات کش دار بود که خدا بدونه! ولی به جاش تابستون مثل باد و برق تموم می شد! الان هم همین طوره! فقط فرقش اینه که الان برام همه روزهای سال مثل برق و باد می گذره! راستش من تابستون را خیلی دوست دارم نمی دونم یا برای اینه که از بچگی این تو ذهنم رفته و یا چون تابستون ها دردسر زیاد لباس پوشیدن نداریم و یا چون تفریحات بیرون از خونه خیلی خیلی بیشتر میشه! نمی دونم! راستش تو این دو هفته باقی مانده تا شروع ماه مبارک رمضان تقریبا هر روز عصر با کیارش بیرونیم و گردش میریم! جای به خصوصی هم سراغ نداشته باشیم همین زمین بازی نزدیک خونه را سعی می کنیم بریم!

    روز آخر نمایشگاه ماشین رفتیم نیاوران، واو چه قدر بلیطش گرون بود! مگه چی کار کردند دیدن 30-40 ماشین از دور 8000 تومن هزینه بر می داره؟!؟! کیارش خیلی خیلی خوشش آمد و استقبال کرد! نیم وجبی تا مسئولین حواسشون نبود سریع از زیر زنجیرها رد می شد و می گفت یک عکس از من و ماشین بگیر!!!! کارت دوربینم پر شد! فکر نکنم ماشینی تو نمایشگاه بوده باشه که کیارش باهاش عکس نگرفته باشه! تازه با هر ماشین یک ژستی هم می گرفت! نیم وجبی از حالا عشق ماشین داره! اینم سه تا از عکس هاش در نمایشگاه ( عکس زیاد داریم به همین سه تا بسنده کردیم! )

     

    کیارش و رولزرویس

     

    اینم یک ماشین خیلی لوکس

     

    والا هرچی به دوگوله فشار آوردم یادم نیامد این چی بود!

    یک شنبه پارک بهشت مادران قرار وبلاگی داشتیم! به همت آرزو جون مامان آرش! بله می دونم خبرم بیات شده دیگه! چی کارش میشه کرد؟! پارک بهشت مادران عکس نمیشه انداخت اینه که این سه چهارتا را هم قاچاقی انداختیم و عکس های خیلی خوبی از آب در نیامد! برای خالی نبودن عریضه همین را هم گذاشتم!

     

    کیارش و آندیا که خیلی با هم جور شده بودند

     

    عسل جون

     

    آرش خان که ما هرچی ازش خواستیم عکس بگیریم همین جوری ژست گرفت

    روز چهارشنبه هم بابایی ما را برد پارک آب و آتش! خیلی خیلی پارک خوشگل و باصفاییه! کیارش که کلی کیف کرد! واقعا جای جالبیه برای تفریحات تابستونی!

     

    کیارش و فواره ها

     

    کیارش در حوضچه آب

     

    موش آب کشیده مامان

    5 شنبه هم که شب عید امام زمان بود رفتیم نزدیک خونه خودمون و یک گشتی زدیم و کلی بستنی و شربت خوردیم! و جمعه اش هم رفتیم اوشون فشم! حالا من نمی دونم این جایی که ما رفتیم اوشون بود یا فشم!!! شاید یک جایی بینش بود!!! اون جا هم وروجک حسابی آب بازی کرد و با این که آبش این قدر سرد بود که من تا مچ پامو بیشتر نمی تونستم توی آب بکنم ماهی کوچولوی ما تا گردن رفتند تو آب و حاضر هم نبود بیاد بیرون!!! اسفندیه چه میشه کرد؟!

     

    کیارش حافظه خوبی داره! یادمه اردیبهشت که عموم از آمر یکا آمده بودند ایران برای این که یخش بشکنه چند بار بهش گفتند Give me five بعد دیگه کسی این اصطلاح را جلوش به کار نبرد! بعد چند وقت پیش راه می رفت و به هر کی می رسید دستشو می برد جلو و می گفت Give me five و سفت می زد قدش!!!!

    این هم یک اثر هنری از کیارش هنرمند ما! غیر از یک کمک کوچیک تو کنار هم گذاشتن مثلث و مربع خونه بقیه اش تماما کار خودشه!!!! حالا جالبه خورشید را که درست می کرد و براش نور هم می گذاشت می دوید کنار پنجره و کلاژشو نشون خورشید می داد و می گفت خورشید ببین خورشید درست کردم؟! بعد درخت درست می کرد می دوید می گفت درخت ببین درخت درست کردم؟!بچه ام خوبه دریا درست نکرد وگرنه مجبور می شدیم یک سفر بریم شمال تا به دریا نشون بده دریا درست کرده!!!!!! ( توضیح اون پیشیه کنار صفحه مثلا تامه! من نمی دونم چرا تام بیچاره این قدر گریان و غمگینه؟! از دست جری لابد!!!! )

     



  • کلمات کلیدی :

  • <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com