Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker مرداد 1388 - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 514457

  بازدید امروز : 19

  بازدید دیروز : 28

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

تابستانی که مثل باد می گذرد!

نویسنده:مادر کیارش::: دوشنبه 88/5/19::: ساعت 4:45 عصر

سلام

تابستون داره مثل برق و باد می گذره و اصلا نفهمیدیم کی شروع شد که داره تموم میشه! راستش وقتی بچه بودم آرزو داشتم زودتر تابستون بشه! ان قدر روزهای سال تحصیلی مخصوصا موقع امتحانات کش دار بود که خدا بدونه! ولی به جاش تابستون مثل باد و برق تموم می شد! الان هم همین طوره! فقط فرقش اینه که الان برام همه روزهای سال مثل برق و باد می گذره! راستش من تابستون را خیلی دوست دارم نمی دونم یا برای اینه که از بچگی این تو ذهنم رفته و یا چون تابستون ها دردسر زیاد لباس پوشیدن نداریم و یا چون تفریحات بیرون از خونه خیلی خیلی بیشتر میشه! نمی دونم! راستش تو این دو هفته باقی مانده تا شروع ماه مبارک رمضان تقریبا هر روز عصر با کیارش بیرونیم و گردش میریم! جای به خصوصی هم سراغ نداشته باشیم همین زمین بازی نزدیک خونه را سعی می کنیم بریم!

روز آخر نمایشگاه ماشین رفتیم نیاوران، واو چه قدر بلیطش گرون بود! مگه چی کار کردند دیدن 30-40 ماشین از دور 8000 تومن هزینه بر می داره؟!؟! کیارش خیلی خیلی خوشش آمد و استقبال کرد! نیم وجبی تا مسئولین حواسشون نبود سریع از زیر زنجیرها رد می شد و می گفت یک عکس از من و ماشین بگیر!!!! کارت دوربینم پر شد! فکر نکنم ماشینی تو نمایشگاه بوده باشه که کیارش باهاش عکس نگرفته باشه! تازه با هر ماشین یک ژستی هم می گرفت! نیم وجبی از حالا عشق ماشین داره! اینم سه تا از عکس هاش در نمایشگاه ( عکس زیاد داریم به همین سه تا بسنده کردیم! )

 

کیارش و رولزرویس

 

اینم یک ماشین خیلی لوکس

 

والا هرچی به دوگوله فشار آوردم یادم نیامد این چی بود!

یک شنبه پارک بهشت مادران قرار وبلاگی داشتیم! به همت آرزو جون مامان آرش! بله می دونم خبرم بیات شده دیگه! چی کارش میشه کرد؟! پارک بهشت مادران عکس نمیشه انداخت اینه که این سه چهارتا را هم قاچاقی انداختیم و عکس های خیلی خوبی از آب در نیامد! برای خالی نبودن عریضه همین را هم گذاشتم!

 

کیارش و آندیا که خیلی با هم جور شده بودند

 

عسل جون

 

آرش خان که ما هرچی ازش خواستیم عکس بگیریم همین جوری ژست گرفت

روز چهارشنبه هم بابایی ما را برد پارک آب و آتش! خیلی خیلی پارک خوشگل و باصفاییه! کیارش که کلی کیف کرد! واقعا جای جالبیه برای تفریحات تابستونی!

 

کیارش و فواره ها

 

کیارش در حوضچه آب

 

موش آب کشیده مامان

5 شنبه هم که شب عید امام زمان بود رفتیم نزدیک خونه خودمون و یک گشتی زدیم و کلی بستنی و شربت خوردیم! و جمعه اش هم رفتیم اوشون فشم! حالا من نمی دونم این جایی که ما رفتیم اوشون بود یا فشم!!! شاید یک جایی بینش بود!!! اون جا هم وروجک حسابی آب بازی کرد و با این که آبش این قدر سرد بود که من تا مچ پامو بیشتر نمی تونستم توی آب بکنم ماهی کوچولوی ما تا گردن رفتند تو آب و حاضر هم نبود بیاد بیرون!!! اسفندیه چه میشه کرد؟!

 

کیارش حافظه خوبی داره! یادمه اردیبهشت که عموم از آمر یکا آمده بودند ایران برای این که یخش بشکنه چند بار بهش گفتند Give me five بعد دیگه کسی این اصطلاح را جلوش به کار نبرد! بعد چند وقت پیش راه می رفت و به هر کی می رسید دستشو می برد جلو و می گفت Give me five و سفت می زد قدش!!!!

این هم یک اثر هنری از کیارش هنرمند ما! غیر از یک کمک کوچیک تو کنار هم گذاشتن مثلث و مربع خونه بقیه اش تماما کار خودشه!!!! حالا جالبه خورشید را که درست می کرد و براش نور هم می گذاشت می دوید کنار پنجره و کلاژشو نشون خورشید می داد و می گفت خورشید ببین خورشید درست کردم؟! بعد درخت درست می کرد می دوید می گفت درخت ببین درخت درست کردم؟!بچه ام خوبه دریا درست نکرد وگرنه مجبور می شدیم یک سفر بریم شمال تا به دریا نشون بده دریا درست کرده!!!!!! ( توضیح اون پیشیه کنار صفحه مثلا تامه! من نمی دونم چرا تام بیچاره این قدر گریان و غمگینه؟! از دست جری لابد!!!! )

 



  • کلمات کلیدی :

  • کیارش به روایت تصویر

    نویسنده:مادر کیارش::: پنج شنبه 88/5/1::: ساعت 5:57 عصر

    سلااااااااااام

    بعد این همه وقت خیلی پرروام که این قدر خوش خوشان آمدم و آپ می کنم، نه؟! راستش از اول تیر ما پروژه سفر و مهمونی و عروسی و میزبانی و ... همه را با هم داشتیم و اصلا نشد سر به وبلاگم بزنم و اینه که دیگه الان در خدمتم! این مدت کلی بهمون خوش گذشته! اول از همه یک سفر 12 روزه به اصفهان داشتیم و برای دست گرمی به یک ولیمه مکه ای دعوت شدیم!!!!! بعد مراسم آورد و برد پسردایی من بود و بعدش مراسم عقد و بعد مهمونی شام بعد عقد و ... و بعد هم برگشتیم تهران و مامان جون و دایی حامد امدند تهران و با هم سفری به خطه سرسبز شمال داشتیم!!! تو این مدت که کیارش خان عشق دنیا را کرد! همش به مهمونی و گردش و بازی و شنا و ... امروز یعنی تازه یک روز بعد از رفتن مامان جون و دایی حامد برگشته میگه خوب دیگه حالا ما بریم اصفهان!!!! بچه ام انگاری خیلی خیلی بهش خوش گذشته دیگه راضی به زندگی عادی و بدون مسافرت و مهمونی نیست!!! تو این پست نمی خوام خیلی حرف بزنم! بیشتر عکس داریم! پس بدون صحبت اضافه بریم سراغ عکس ها:

     

    کیارش خان در مراسم عقد پسردایی مامان

     

    کیارش خان اواخر مراسم در حالی که خودش را برای خاله شیما لوس کرده!!

     

    شیطون بلای مامان مهمونی شام فردای مراسم عقد

     

    جیگر مامان در استخر بادیش

     

    وروووووجک شیطون در حال آب بازی

     

    فسقلی رفته چرخ خیاطی بچگی های مامانشو پیدا کرده و مشغول خیاطیه حسابی

    از این قسمت به بعد عکس ها مربوط به سفر ما به شماله، آرام شهر نزدیک محمودآباد:

     

    عشق و شادی زندگی ما کنار دریای شمال

     

    شیطون بلای والیبالیست

     

    خوش تیپ مامان در حال اماده شدن برای رفتن به دریا و شنا-پلاژ شهرک

     

    کیارش عاشق ماسه ها و ماسه بازی در ساحل محمودآباد

     

    فدای خنده های جذاب و شیرینت

     

    مرد کوچک ما و اصرار برای خوردن یک قوطی باواریا به تنهایی- هتل مروارید

     

    ژست وروجکی

    سفر خوبی بود و خیلی خیلی بهمون در کنار مامان جون و دایی حامد خوش گذشت! ممنون بابا سعید بابت این سفر! هم من و هم کیارش خیلی شمال را دوست داریم مخصوصا طبیعت زیبا و بکرش فقط کاش مسافرانی که به این خطه سفر می کنند قبل از ریختن زباله ها و آسیب زدن به منظره و روح این طبیعت یک کم فکر کنند و مردمان و شهرداری شهرهای شمال هم یک کم دل برای این سرزمین و نعمت بی حدی که خدا بهشون داده بسوزونند!

    پیوست: برای بعضی ها شلوارک کیارش جالب به نظر رسیده بود! ممنون بابت لطفتون! این لباس را همراه با یک کمد لباس دیگه عموم از آمریــکا سوغاتی آوردند و مثل خیلی از لباس های اون مناطق یک کم جینگیل مستونه!!!!



  • کلمات کلیدی :

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com