پیوست اضافه شده!
سلام
بعد مدتی غیبت باز برگشتیم تا از شیرین کاری های نمکی خان وروجک بگم! البته اکثرش مال قبل از برنامه قرار وبلاگیه که به علت تعدد قرارها و غیبت من الان فرصت کردم درباره شون بنویسم!
یکی از بازی های مورد علاقه کیارش قبل از خواب شمردن انگشت های مامانه! کیارش یکی یکی انگشت های دست من را می بنده و من شمارش می کنم!
زمان: 11 صبح، در حال دیدن تلویزیون مکان: خونه خودمون
کیارش: اِک ( یک )، دو ( دوشو با کسره می گفت )، ده ( سه ) و بقیه اعداد را با سرعت سر هم بندی می کرد!!!
و جالب بود که مثل عادت همیشگی انگشت هاشو می بست!
زمان: ساعت 8 شب مکان: اتوبان همت به سمت خانه
کیارش: مامان، مامان اییییین مااااا ( اشاره به ماه بزرگ و درخشان شب چهارده! )
من: بله عزیزم این ماهه! ببین داره دنبال ما میاد!
بعد از چند لحظه که وارد خیابون های تنگ شدیم و ماه پشت ساختمان ها پنهان می شد!
کیارش: اِاِ ماااااا، داچی!
و هر دفعه ماه از پشت ساختمان ها پیدا می شد کیارش باهاش داکی می کرد!
زمان: ساعت 10:30 صبح مکان: خونه خودمون
کیارش در حال نقاشی کشیدنه! پشت سر هم روی n تا کاغذ خطوط دایره ای می کشه!
من: کیارشم چی می کشی؟!
کیارش ( در حالی که به نقاشی ادامه میده! ): کوم کوم ( توپ! )
و به توپ کوچکی که جلوش گذاشته اشاره می کنه!!! لابد برای نقاشیش مدل هم گذاشته!
زمان: ساعت 10 شب مکان: روبه روی در حمام
بابای کیارش رفته حمام، هنوز چند ثانیه از ورودش به حمام و صدای باز شدن شیر آب نیومده که کیارش خان با اسباب بازی های مخصوص حمامش رفته پشت در و به در می زنه و بلند بلند میگه: بااا بااایی، در ( یعنی در را باز کن منم بیام! )
در آخر وقتی دید بابایش محل نمی گذاره خودش اقدام به باز کردن در می کنه!
خلبان کیارش وروجک
زمان: ساعت 12:30 ظهر مکان: سر میز ناهار
کیارش از خوردن پلو و مرغ البته با پشت بند سالاد استقبال می کنه! ( از عجایب هفتگانه! ) و برای این که بخوره قاشق هر بار هواپیما میشه و خلبانش که من باشم هر بار از برج مراقبت که کیارش خان باشه اجازه فرود در دهان کیارش را درخواست می کنه! برای لحظه ای به غذا خوردن خودم مشغول شدم و کیارش را فراموش کردم!
کیارش با قیافه حق به جانب: مامان، مامان ماییییی؟ ( یعنی پس هواپیما کو؟ )
و بعد که تعجب منو می بینه خودش قاشقشو بر می داره و میگه:
این چیه؟! ایی مایی! و بعد قاشق را به صورت هواپیما به دهنش می بره!!!!
زمان: ساعت 6 عصر مکان: هال خونه
من و بابایی و کیارش پای تلویزیون نشسته ایم و تلویزیون می بینیم و هواسمون سخت به برنامه تلویزیون است، کیارش بین ما نشسته و نگاه های عمیقی از من به باباش و از باباش به من می اندازه که چشم به تلویزیون دوختیم!
کیارش رو به من: مامان! ( به باباش اشاره می کنه! ) اییی بابایی!
کیارش رو به باباش: بابایی! ( به من اشاره می کنه! ) اییی مامان!!!!
من با خنده: بابا خوشبختم من مامانم!!
زمان: هربار بریم بیرون مکان: تو خیابون
یک ماشین 206 نقره ای از کنارمون رد میشه!
کیارش: اِ مایی دایی!! ( اِ ماشین دایی! )
ما:
و این اتفاق هربار یک 206 نقراه ای رد بشه تکرار میشه!
عزیز دلم ماشین ها را می شناسه!
زمان: ساعت 5 عصر مکان: خونه
کیارش در حال بازی با لگوهاش، من هم در آشپزخانه مشغولم!
کیارش: مامان، مامان ایی مایی!
نگاه کردم دیدم با لگوهاش یک هواپیما ساخته!!!
آخرش این عشق هواپیما ما را مجبور به خرید یک بویینگی چیزی می کنه!
کیارش الان مدتیه چپ میره و راست میره و میگه این چیه؟! اونم نه یک بار بلکه به جرات 10000 باری میگه!
زمان: ساعت 2:30 نیمه شب مکان: تخت خواب
خواب خواب بودیم، کیارش گاهی بین شب بیدار میشه و آب می خوره و می خوابه ولی چند شب پیش بیدار شد و...
کیارش: مامان، مامان
من به طور خودکار دستم را بردم به سمت شیشه اش و بردم طرفش
کیارش: نه! این چیه؟!؟!؟ ( اشاره به چراغ خوابش که به شکل ماه و ستاره است! ) و خودش هم جواب میده: ایی مااااا
من:
و این هم برای حسن ختام:
پیوست: تاسوعا و عاشورای امسال هم گذشت! تو این چند روز سخنان خوبی درباره این واقعه شنیدیم که مصیبت کربلا را چیزی فراتر از بی آبی و حجله و ... می دانستند و البته طبق معمول سال های قبل بعضی از افراط و تفریط ها و خرافه پرستی ها و حتی بدعت های جدید هم دیدیم! جالب تر از همه این پسرها و دخترهایی است که با آرایش تمام و قیافه های ... و صدای بلند دوپس دوپس از ماشین هاشون روی شیشه عقبشون نوشتند یا حسین مظلوم و یا یا حسین شهید و ... به هر حال همیشه در کنار مسائل و وقایع مهم، این حاشیه های اجتناب ناپذیر بوده مهم اینه که وقتی تموم شد از خودمون بپرسیم چه چیزی به دست آوردیم که قبلاً نداشتیم و به بار معلوماتی ما چی اضافه شد!