Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker اردیبهشت 1387 - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 510703

  بازدید امروز : 20

  بازدید دیروز : 10

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

یک پست چندگانه

نویسنده:مادر کیارش::: چهارشنبه 87/2/25::: ساعت 3:59 عصر

سلام

این بار پستمون از 4 بخش کاملاً مجزا تشکیل شده!

اول:

           تولد بابایی عزیز کیارش مبارک

           image

امروز تولد بابایی کیارش و در ضمن سالروز عقدمون هم هست. من و کیارش برای عزیزترین همسر و بهترین بابای دنیا آرزوی سلامت و سعادت و شادی می کنیم.

 

دوم:

سه شنبه 24 اردیبهشت من سمینارم را، با عنوان داروهای مسکن دادم و از یکی از 7 خان رستم صنعتی اصفهان رد شدم! جداً توصیه می کنم اگر کسی از آشناهاتون خواست برای ادامه تحصیل دانشگاه صنعتی اونم کارشناسی ارشد و مخصوصاً رشته شیمی را انتخاب کنه شده با اعمال زور هم شده منصرفش کنید! بعداً از این که نگذاشتید دجار افسردگی حاد بشه ازتون تشکر می کنه!

 

سوم:

چند وقت پیش سحر جون مامان کیارش لطف کردند و من را به یک بازی دعوت کردند:

           تولد، یعنی خدا هنوز ناامید نیست

این جمله را از اشعار رابیندرانات تاگور با دخل و تصرف گرفتم:

تولد هر نوزاد، یعنی خدا هنوز از انسان ناامید نیست.

منم سمیه جون مامان ایلیا شیرین زبون ( ستاره طلایی )، مژگان جونم مامان آندیا عسلی ، شهین جون مامان نوید عزیز ، صفا جون مامان مانی گلم و مامان پوریای نمکی را به این بازی دعوت می کنم.

و اما قوانین بازی:

1- حتماً باید جمله ای که می نویسید 6 کلمه ای باشه.

2- به آدرس وبلاگ شخص  دعوت کننده لینک بدید.

3- همین طور به وبلاگ اشخاصی که دعوت کردید لینک بدید.

4- و در وبلاگ خودشون ازشون دعوت کنید.

 

چهارم:

می خوام یک قرار وبلاگی بگذارم اما دوست دارم این بار تو پارک باشه به چند دلیل:

1-     دیگه بچه ها از بوستان و سرزمین عجایب خسته شدند.

2-   حالا که هوا گرم شده لزومی نمی بینم تو جاهای سربسته قرار بگذاریم. پارک هم بازه، هم مجانیه ( نگید اصفهانی هستم ها ) و هم هوای سالمی برای تنفس بچه ها داره.

بقیه دلایلشو را هم الان یادم نمیاد!!!!!!!!!!!! به هر صورت من چند پارک مختلف رفتم و جایی را مثل پارک شریعتی ندیدم که هم زمین بازیش جمع و جور باشه و هم وسایلش برای بچه های 2-3 سال مناسب باشه. سمیه جون هم که دفعه پیش باهاش اونجا قرار گذاشتم نظرمو تایید کرد. حالا می خوام بدونم چه کسایی با مکانش موافقند و اون هایی هم که مخالف هستند جایی که بهتر باشه را در نظر دارند؟!؟!؟! پیشنهاد بدهند.

آدرس پارک شریعتی: شریعتی، بعد از سید خندان قبل از پمپ بنزین، روبه روی زیروتن

اگر درباره جاش به توافق رسیدیم زمانش را هم معلوم می کنیم.

 

پیوست 1: 24 اردیبهشت تولد مانی گردویی گلم، سحر جون دوست عزیزم ( مامان کیارش ) و الهام جون مامان دل آرام عزیز بود. بهشون تبریک میگم و براشون سالهای سال شادی و سعادت آرزومندم.

پیوست 2: دیروز بعد سمینارم شهین جون مامان نوید عزیزم من را غافلگیر کردند و باهام تماس گرفتند، نوید عزیزم می خواست با کیارش حرف بزنه اما من چون دانشگاه بودم نشد. ممنون نوید جون که این قدر با محبتی، شهین جون ممنون، از شنیدن صدای گرمتون خیلی خوشحال شدم.

 



  • کلمات کلیدی :

  • کیارش و ایلیا

    نویسنده:مادر کیارش::: دوشنبه 87/2/16::: ساعت 9:56 عصر

    سلام

    سه شنبه هفته پیش من و سمیه جون تصمیم گرفتیم کیارش و ایلیا نمکی را ببریم پارک تا همو ببینند و کمی با هم بازی کنند، آخه خیلی وقت بود سمیه و ایلیا جون را ندیده بودیم! سمیه خانومی خوش قول سر ساعت رسیدند و کیارش و ایلیا بعد از مدتی هم را دیدند! ایلیا اول یک کم غریبی می کرد ولی بعد کم کم با کیارش و محیط آشنا شد و دیگه پارکو رو سرشون گذاشتند! از اونجا که رفته بودیم پارک شریعتی و کیارش راه را بلد بود! اون می دوید و راه را به ایلیا نشون می داد! شده بودیم یک فیلم سینمایی برای کل پارک! بچه ها کلی بازی کردند، دویدند و دور تمام آب نماها چرخیدند و ما را کلی خسته کردند! خلاصه کیارش و ایلیا کلی با هم دوست شدند و با هم بازی کردند! ایلیا نمکی این قدر بامزه حرف می زد که خدا بدونه! کلی شیرین زبونی کرد! بعد هم ایلیا جون و سمیه جون زحمت کشیدند و به من و کیارش کادو دادند! ممنون سمیه جون که تولدم یادت بود! ممنون ایلیا جون خرستو کیارش خیلی دوست داشت، حتی با خودش می بره مهد کودک!

                

                            کیارش در پارک شریعتی

               

                              کیارش و ایلیا اسب سوار

         

                        کیارش و ایلیا دست در دست هم

                 

                         کیارش و خرس هدیه ایلیا

           

                     کیارش و خرسی در مهد کودک

    11 اردیبهشت تولد من بود! تصمیم داشتیم به همین مناسبت با بابایی بریم بیرون و بگردیم و کیک بگیریم و خلاصه یک تولد کوچولو راه بیاندازیم! اما همون سه شنبه وقتی رسیدیم خونه با یک عدد مچ تاندوم کش آمده مواجه شدیم!!!! بله پای بابایی تو وزرش آسیب دیده بود و این شد که روز تولدمون همش تو بیمارستان و رادیولوژی گذشت و آخر دست به عنوان هدیه یک عدد پای گچ گرفته تحویلمون دادند!!!!!!!!!!!!!!!! این شد که برنامه مون به هم خورد و جشن را گذاشتیم برای تولد بابایی که 25 اردیبهشته!!!!

     

    کیارش تازگی ها خیلی سعی می کنه کلمات را بگه و البته چند روزیه خیلی پیشرفت کرده! اما با این که خیلی خوب بلد نیست حرف بزنه کلی از وروجک بازی هاش می خندیم! به عنوان مثال:

    چند روز پیش داشت با لگوهاش یک برج می ساخت، بعد باباش گفت کیارش روی سر برجت یک پرجم هم بگذار ( آخه لگوهای جدیدش دوتا عروسک دختر و پسر و دو تا پرچم هم داره! ) کیارش هم در حالی که داشت تو سطلش دنبال پرچم می گشت بلند بلند شروع کرد به صدا کردنش: « پرچی؟!؟! آی پرچی؟!؟!» کلی از خنده مرده بودیم! یکی بگه بچه تو اول حرف زدن را یاد بگیر بعد به اختصار صدا بزن! ( البته بگم کلمه پرچم را کامل بلده تلفظ کنه! )

    فسقلی نمی دونم از کجا یاد گرفته کار موچین چیه!!! به یاد ندارم جلوش ازش استفاده کرده باشم! 

                



  • کلمات کلیدی :

  • <      1   2   3      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com