Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker اندر حکایات کیارش خان وروجک - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 511252

  بازدید امروز : 5

  بازدید دیروز : 38

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

اندر حکایات کیارش خان وروجک

نویسنده:مادر کیارش::: دوشنبه 87/3/6::: ساعت 4:9 عصر

سلام

حکایت اول:

کیارش تازگی ها اسم خیلی ها را یاد گرفته اسم من و باباش و دایی و دختر خاله ام و عموش! و اسامی را با نسبت هاشون به کار می بره مثل دایی حامد!

زمان: 2 شب پیش

مکان: پارکینگ خونه

من: کیارش بگو مامان مریم

کیارش: بابا سعید!

من: نه، مامان مریم

کیارش: بابا سعید

من: ای بابا بگو مامان مریم

کیارش: نننننننننننه بابا سعید

من:بابا سعید را خیلی گفتی حالا بگو مامان مریم!

کیارش: دایی حامد!!!!!!!!!!!!!!

حکایت دوم:

زمان: ساعت 4:30 عصر

مکان: خونه

کیارش از مهد آمده و من دارم لباس هاشو عوض می کنم!

من: کیارش بیا بلوزتو بپوش!

کیارش: نه این شباله ( شلواره )

من: نه مامان این بلوزه

کیارش: ننننه این شباله!

بعد در حالی که پاشو آورده بالا: پا پا پا ( یعنی پام کن )

منم برای این که بهش ثابت بشه شلوار نیست بردم نزدیک پاش و گفتم: خیلی خوب شلواره پات کن

کیارش پیروزمندانه نگاهی بهم کرده و اولین پاشو کرد تو یقه لباسش! برای دومین پاش مردد شد! یک نگاهی به بلوز بخت برگشته کرد و گفت: نه مامان! این شبال نه! ( شلوار نیست! ) و دو تا دست هاشو برد بالا تا بلوزشو تنش کنم!

حکایت سوم:

زمان: ساعت 7 صبح

مکان: اتاق خواب مامان

من هنوز خواب آلودم و کیارش شاد و سرحال از خواب بیدار شده و با هیجان داره از اتاقش میاد پیش من

کیارش: مامان، مامان

من:  اییهیم

کیارش: اییهییم نه بله!

من: ببخشید، بله

حکایت چهارم:

زمان: 11 صبح

مکان: خونه خودمون

کیارش داره چهاردست و پا میره!

من: کیارش الان چی شدی؟

کیارش: پیشی!

من: پس چرا میو نمی کنی؟

کیارش: میو میو

نیم ساعت بعد، همچنان کیارش چهار دست و پاست

من: پیشی کوچولو

کیارش: پیشی نه! شیر

من:ببخشید شیر غران

کیارش: آآآآآآآآآآآ وووووم ( صدای غرش شیر )

ایضاً نیم ساعت بعد و باز هم چهار دست و پا

من: شیر مامان

کیارش: شیر نه! شتر

من: وای معذرت می خواهم شتر خان

و بازهم ....

من: شتر مامان

کیارش: شتر ننننه! ابس ( اسب )

و من:  ای وای بازم ببخشید اسب تیزروی من!

و همچنان ادامه دارد! و بدین گونه شد که ما تو خونه مون یک باغ وحش داریم!

حکایت پنجم:

پدرش صورتشو اصلاح کرده و بعدش after shave زده، کیارش پشت سر پدرش وارد اتاق میشه! در حالی که نفس عمیقی می کشه میگه: به به عطچ ( عطر )

من و باباش: .

و بعد کیارش میره سراغ شیشه عطر پدرش و درش را باز می کنه و هی به گردنش می ماله فسقلی!

حکایت ششم:

زمان: ساعت 10 شب

مکان: دم در خونه

یکی از همسایه ها با پدر کیارش کار داشت و پدرش رفت پایین تا ببینه چه خبره! کارش یک کم طول کشید، فسقلی خان یک کم نگران شد و رفت دم در خونه و یک کم منتظر ایستاد اما خبری نشد! بعد قیافه حق به جانبی گرفت و دستشو زد به کمرش و گفت: ای بابا، چه ( چرا ) بابا نیومد؟! ( با چنان عشوه ای گفت که خدا بدونه! )

حکایت هفتم:

قرار وبلاگی

زمان: 1شنبه 5 خرداد ساعت 6

مکان: پارک شریعتی

شرکت کنندگان: کیارش وروجک، ایلیا شیرین زبون، آندیا عسلی، نیما شیر پسر، مهدیار نمکی، ایلیا خان، نازنین فاطمه عزیز، رادین جنتلمن، دیبا و پرند جون، امیر رضا و علی رضا آلوچه ای، نارگل جون، ستایش خوشگله و ...

ساعات خوبی در کنار این عزیزان گذشت و جای دوستانی که نبودند خالی!

   

وقتی عکس های دیروز را داشتم می ریختم تو کامپیوتر کیارش آمد و کنارم نشست و شروع کرد به گفتن اسم های تک تکشون: این ایلیا، این مهدیا ( مهدیار )، این آندی ( آندیا ) و ... الهی قربونش برم که اسم همه را میگه الا خودش را!!!! رازی شده برامون!



  • کلمات کلیدی :

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com