سلام
چند روز پیش رفته بودیم خونه یکی از فامیل های دور. دختر کوچولوی ایشون ۵/۳ ماه از وروجک من بزرگ تره. بعد از همون اول که اومدیم تو شروع کرد به سئوال:
"اِاِاِ پسرت هنوز راه نمیره؟"
" چند کلمه حرف می زنه؟"
" بلده به اعضای بدنش اشاره کنه؟"
" بلده منظورشو خوب برسونه؟"
و...
خیلی گرفته شدم. مقایسه کردن دو تا پسر هم سن هم اصلاً درست نیست چه برسه به مقایسه با دختری که 3 ماه و نیم بزرگ تره!!!!! مگه همه شبیه هم هستند؟! مگه همه با یک سرعت رشد می کنند؟! مگه همه فقط در یک راستا استعدادهاشون شکوفا می شه؟ مگه برای رشد یک بچه فقط یک مسیر وجود داره؟!
درسته که پسر من هنوز راه نمی ره یا بلد نیست به اعضای بدنش اشاره کنه ( که اونم اشکال از منه که خوب باهاش کار نکردم، نه اون ) و یا ... ولی برای من عزیزه، هر طور که باشه، هر جور که بزرگ شه و هر استعدادی که داشته باشه. پسر من چه باهوش باشه و چه ( خدای نکرده ) کم هوش عشق و امید زندگی منه و ذره ایی از علاقه ام بهش کم نمی شه، پسر من هر جور که باشه خنده هاش شیرینی لحظات منه، پسر من هر کاری که بکنه شیره و عصاره وجود منه و من دیگه بیشتر از این چه انتظاری می تونم از خدا داشته باشم؟ همین که این هدیه را بهم داده باید شکرگذارش باشم نه این که دائم بپرسم چرا هدیه من این جوریه؟؟؟؟؟
گرچه توی همون مهمونی جیگر من با خنده هاش و شیرین کاری هاش کاری کرد که دیگه برای بقیه مهم نبود بلده به اعضای بدنش اشاره کنه یا نه؟! همه را برده بود تو حاشیه و خودش شده بود گل و نقل محفل!!!!!! ( نکنه دارم شبیه اون مامانه می شم؟! )
دیشب وروجک طبق معمول تا 12 بیدار بود و من هم که باید 6 صبح بیدار می شدم هر چی قصه و ترفند تو چنته داشتم رو کردم ولی وروجک خان اصلاً گوش نمی داد و همش بازیگوشی می کرد. یک دفعه شروع کردم روی دیوار سایه بازی چنان مجذوب شده بود که در جا میخکوب شد و فقط داشت به شکل های رو دیوار نگاه می کرد، بعد یک دفعه سایه سگ در آوردم و شروع کردم باهاش حرف زدن همون لحظه متوجه شد یک اشکالی در کاره؟! تصویر یک جای دیگه است ولی صدا از یک طرف دیگه میاد! یک نگاه به دهان من می کرد یک نگاه به سایه سگه!!!!
خونه همون فامیل گرام که رفته بودیم یک سگی داشتند که به قول پسر عموم می گفت 3 سال پیش باید مرده باشه چرا هنوز زنده است خدا می دونه! وروجک قبلاً سگ ندیده بود ولی با گربه کاملاً آشنا بود و هر دفعه می گفتیم پیشی کو سریع به پنجره نگاه می کرد. خلاصه دفعه اول بود که هاپو می دید! تا دیدش بدون این که سگه صدایی از خودش در بیاره سریع لپ هاشوباد کرد و گفت " هاپووووووووووو" ( این اوووووووو آخری بیشتر شبیه فوت بود! )