• وبلاگ : داستانهاي وروجك
  • يادداشت : يك روز كامل با كيارش!
  • نظرات : 5 خصوصي ، 20 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    سلام

    خيلي جالب توصيف كرده بودي &‏وضع غذا خوردن منهم همينطوره ولي فكر كنم چون نمي فهيميم چي و چقدر مي خوريم چاق مي شيم &‏گاهي من يادم نمي ياد كه مثلا تونستم سالاد بخورم يا نه !!!

    مامان باحوصله كيارش

    سلام.خسته نباشي با اين همه كار روزانه و بچه داري . خيلي زيبا داستان يك روز رو با وروجكت نوشتي. اميدوارم هميشه كانون زندگيتون گرم و كيارش نمكيتون هم سرحال و شاد باشه

    به به چه روز خوبي چه صبحانه ي مفصلي چه مامان مهربوني آخ ببخشيد سلام چه پسري عسلم مرسي كه پسشه منو ترنم اومدي لينكت ميكنم بيشتر به هم سر بزنيم ببخشيد واه واه چه منشي بد اخلاقي چقدر بدجنس واقعا چه طوري دلشون مياد بعضيها
    http://smiley.smileycentral.com/ سلام عزيزم اينو نصب كن كلي شكل داره .پيشي هم يه موس مياد بالاي صفحه ميتوني از اونجا بر داري نصبش كن موفق نشدي بهم بگو.كيارش گلم رو ببوس
    + صفا- ماني 

    سلام عزيزم. لذت بردم از نوشته هات. ببينم حليم را چطوري درست مي كني.

    ضمنا چند تا غذا كه بلدي درست كني رو به من بگو.

    اين دكتره همون بذرافشانه. خيلي ناراحت شدم. ببوس گل پسر رو.

    سلام ماماني كيارش - واي كه چقدر اين بچه ها هر چي بزرگتر مي شن شيطون تر مي شن و البته دوست داشتني تر - معلمه كه سر غذا خوردن وروجكت خيلي مشكل داري درست مثل من و وروجكم - راستي ماشاءالله چقدر همت داري كه با وجود همچين وروجكي مي توني درست رو هم ادامه بدي - براتون آرزوي موفقيت مي كنم . بازم بهمون سر بزنيد

    2 مارچ 12 اسفنده خانوم خانوما

    چه جالب ايليا هم قرار بود 17 اسفند دنيا بياد اما دچار زايمان زودرس شدم

    و نصفه شب جمعه 12اسفند (از نظر تقويم شنبه صبح 13 اسفند) دنيا اومد. سزارين.

    آخ آخچه بد سوتي دادم

    خودم هم تا نوشتم رفتم توي آرشيوت فهميدم اشتب كردمولي خب بازم دو روز رو نوشته 1 روز(از رو نميرم كه)

    كاش تو بارداريمون با هم آشنا شده بوديم... خيلي به دردمون مي خورد چون كاملا همزمان بوديم

    اون بالا چه بامزه شده(روز شمار سن كيارش): 1 2 3 4

    ولي عجيبه كيارش جون 5 روز از ايليا بزرگتره ولي توي اين روزشمارهاشون شده 1 روز ... چرا؟؟؟؟

    سلام

    بقيه اين پستت رو الان ديدم خانومي... واقعا متاسف شدم... دكتري كه در قبال انسانها و جون اونها احساس مسئوليت نكنه، لايق هيچ ارزش و احترامي نيست

    واي خداي من چه بدجنس چطوري دلش اومد اين كار و بكنه هر جاي ديگه بود زود بجه رو ميفرستادن پيش دكتر خوب ميكني ديگه نميخواد بچه رو اونجا ببري يه دكتر خوش اخلاق پيدا كن خيلي بهتره
    سلام خانوم خانوما خيلي قشنگ و جالب بود .من نميدونستم اگه قاشق بذاريم تو شير سر نميره كلي استفاده كردم .راجع به غذا خوردن هم نگران نباش بلاچه هم تا چند ماه پيش فقط غذاي ميكس شده ميخورد ولي يواش يواش تونست بخوره .

    سلام ممنونم از لطفتون

    يه روز شاد و باحال يه پسر گل و مامان با حوصله اش ولي چرا دور از بابايي؟

    در ضمن منم لينكتون مي كنم .

    سلام

    خيلي لذت بردم از خوندن اين پستتون. عالي بود. ايشالله هر روزتون اينجوري باشه. هم براي شما و هم براي همه مامانا. راستي اگه ممكنه دستور اين حليم خوشمزتونو به منم بدين. كيارش نازو ببوسين.

    چرا به من گفتين پسر گل؟؟چون شيطونم؟؟ نه خيرم ...من گل دخمل ماماني و بابايي هستم...خيلي هم نازم
       1   2      >